دانلود رمان جنون دلبستگی (جلد دوم) از دنیل لوری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زن از تاریکی می ترسد مرد آن را حکم می کند. “در یک شب زمستانی زندگی این دو در هم تنیده می شود”. زن لباس هایش خیلی تنگ، پاشنه هایش خیلی بلند است. با صدای خیلی بلند می خندد، بدون رعایت آداب غذا می خورد و بیشتر گفته های کتاب ها را در هم می آمیزد. کمتر کسی می داند این فقط یک پنهان کاری ماهرانه برای مخفی کردن حمله های عصبیش است…
وقتی کریستین با خونسردی اسلحه را در جیبش گذاشت، سرمایی از بدنم گذشت. تونی ابلی خون پاشیده شده به صورتش را پاک کرد. لوکا سرش را تکان داد. آس به ساعتش نگاه کرد. سالواتوره غرغر کرد. _ چه غلطی کردی، آلیستر؟ پاسخ مامور اف بی آی به خشکی چشمانش بود. _ اون رو مخم بود. برای لحظه ای سکوت کامل برقرار شد و بعد انفجار خنده جیمی اتاق را پر کرد. خدای من، این جنون بود. وقتی ناگهان همه به من خیره شدند، قدمی به عقب برداشتم. _ اومم… فقط می خوام… بله…
پله ها را دو تا یکی کردم و پشت در ناپدید شدم. عملا میان کلوب می دویدم، قلب وحشت زده ام مرا از آنجا بیرون، در زیر باران کشاند. باران مثل نوازشی خنک روی پوست سوزانم می ریخت. آسمان تاریک و خیابان خلوت بود. حتی یک تاکسی هم دیده نمی شد. بازوهایم را دورم پیچیدم و پیاده به طرف بلوک بعدی رفتم. پشت سرم در کلوب محکم بسته شد. همان جایی که بودم ایستادم، قبل از اینکه حتی کلمه ای بگوید، حضورش را احساس کردم. کشتار بی رحمانه اش هنوز در ذهنم نقش بسته بود و ستون فقراتم را می لرزاند.
کریستین آلیستر دو بار هنگام گرفتن جان انسانی فکر نکرد. ناگهان از روزی که تصمیم بگیرد برایم دردسر درست کند به وحشت افتادم. برگشتم، فکر کردم که اینجا، در خیابان، بهترین جا برای روبه رو شدن با او بود تا هر جای دیگر. بارش باران خطوط شانه های پهنش، کت و شلوار آبیش، خطوط خوش قیافه صورتش را تار می کرد، اما خشمی که در چشمانش بود هم چون آذرخشی در دوردست می درخشید. هر چه بیشتر به من خیره می شد، تنش بیشتر می شد و ریه هایم تنگ می شد. نگاهش تا لباسم پایین آمد.