دانلود رمان تب تند پیراهنت از زهرا گوبانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
محیا به همراه دختر پنج ساله اش هستی پا به خانه محتشم ها میگذارد و در آنجا زندگیش از نو شروع میشود…خانه ای که سید عماد محتشم همه کاره ی آن است…
خدای من! این نهایت بی انصافی بود. چطور می توانست تنها با یک جمله سرتاپای مرا زیرو رو کند و بعد با خونسردی تمام نگاه بگیرد. زبانم مثل موکت به کف دهانم چسبیده بود و در میان عصب های شنواییم فقط صدای کوبش قلبم و جمله ی او چرخ می خورد. نمی دانم چند ثانیه و دقیقه گذشت که با کشیده شدن دستم بالاخره به خودم آمدم و مردمک های گیج و سرگردانم را حرکت دادم. _ماما عمو سید میگه برام یه سوغاتی خوشگل خریده. اصلا نفهمیدم کِی هستی را زمین گذاشته بود و این همه گیجی جدا خجالت آور بود.
با یک لبخند تصنعی دست دخترکم را فشردم و نگاه گریزانم را لحظه ای بند او کردم: _دستتون درد نکنه… زحمت کشیدین. سر تکان داد و رو به هستی گفت: _پرنسس من الان باید یه سر برم مسجد ولی همین که برگشتم فورا میریم سراغ سوغاتیا… چطوره؟ اجازه میدی؟ _اجازه ی ما هم دست شماست عمو سید. گشادی آنی چشمان من و بالا رفتن نامحسوس ابروهای سید عماد همزمان شد با شلیک خنده ی افسون از پشت سر. شنیدن جمله ای که دخترکم با ناز و ادای دلبرانه ای به زبان آورد هر سه امان را به عکس العمل متحیرانه ای وادار کرد.