دانلود رمان آقای رئیس از وی کیلند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اولین باری که چِیس پارکر رو دیدم، خب واقعا تاثیری خوبی روش نذاشتم. توی دستشویی راهرو رستوران قایم شده بودم و برای دوست صمیمیم پیام می فرستادم که از شر قرار مزخرفی که گذاشته بودم نجاتم بده. اون حرفامو شنید و بهم گفت بدکاره! بعدش هم سعی کرد درباره قرار گذاشتن نصیحتم کنه. پس من بهش گفتم نگران کارای لعنتی خودش باشه__ کارای لعنتی اون قدِ بلند و هیکل جذابش__ و سر قرار فلاکت زدم برگشتم. وقتی از کنار میزم رد میشد نیشخندی زد و…
نمی تونستم به کسی لبخند بزنم. بدون اینکه صورت طرف مقابلمو نگاه کنم باهاش دست دادم : _ مرسی که اومدین. بعدی. _ بله. زن زیبایی بود. بعدی. _ خوب میشم. مرسی. بعدی. فقط باید این مراسم تموم بشه. قرار بود با مادر و خواهرای پیتون از مراسم ختم به آرامگاهش بریم ولی وقتی در پشتی لیموزین بسته شد، یکدفعه هوای داخل ریه هام خالی شد. نمی تونستم نفس بکشم. لعنتی نمی تونستم نفس بکشم. سینه ام می سوخت و می دونستم فقط دو ثانیه مونده تا برای هوا نفس نفس بزنم.
در عقب ماشینو باز کردم و هوای تازه رو با حرص بلعیدم. عذرخواهی کردم و همونطور که از ماشین بیرون می اومدم توضیح دادم که باید پدر مادرمو همراهی کنم. بارون آروم و مه گرفته ای شروع به باریدن کرد. همه با عجله خودشونو از کلیسا به ماشیناشون رسوندن. سرمو پایین انداختم و بدون اینکه کسی متوجه بشه از کنار جمعیت منتظر گذشتم. به راه رفتنم ادامه دادم و بعد از چهار پنج تا بلوک بارون شدت گرفت. خیس آب شده بودم ولی چیزی رو حس نمی کردم. هیچ چیز لعنتی ای رو.
نه از درون نه از بیرون. کاملا خشک بودم. قدرت تصمیم گیری درستی نداشتم. احتمالا به همین دلیل هم تصمیم گرفته بودم به بار مزخرفی که نیم مایل در جهت مخالف
آرامگاه بود برم و خودمو روی چهارپایه بندازم. _ جک اند کوک. با یه شات اضافه جک دیگه کنارش. مسئول بار که مرد مسنی بود به سر تا پام نگاهی انداخت و سری
تکون داد. کت مشکی خیسمو درآوردم و روی صندلی بغلم انداختم. فقط یه نفر دیگه تو بار بود. مرد مسنی که سرشو روی بار گذاشته بود و گیلاس پاینت خالی ای تو دستش بود….