دانلود رمان آخرین شعله های شمع از پریسا غفاری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ترلان یک دختر جوونه که همراه خواهرش سالها تحت سرپرستی دایی و زندایی زندگی کردند. به خاطر برخی مشکلات تصمیم به جدایی می گیرد و با اقدامی تمام زندگی خود را تحت الشعاع قرار می دهد و ناخواسته درگیربازی مرد جوانی می شود که با هدفی خاص مدتهاست او را تحت نظر دارد . بستر زمانی و مکانی داستان حال و جامعه امروزیست. اما گذشته دختر جوون داستان، بر حال و آینده اش تاثیری ژرف خواهد گذاشت… تنهایی، عشق و ایثار کلمات کلیدی این رمان است…
نگاه سنگینش را از روی ترلان بهت زده برداشت و به من رو کرد. -گذشته ها می گذرند اما هیچوقت فراموش نمی شند. هنوز معنی حرفهاشو نفهمیده بودم که ادامه داد: -یادته بهت گفتم کمکت می کنم تا دست ترلان رو بذاری تو دست پدرش… گفتم به من فرصت بده…قبل از اینکه بازی رو شروع کنیم با هم رفتیم جلوی موسسه شون… بهت گفتم حالا بعدا خبرت می کنم… یکبار دیگه خودم تنهایی رفتم جلوی موسسه… شما یادت نیست خانوم مهندس… اما من یادمه… زیر بارون خیس و مچاله منتظر تاکسی بودی …
منم با تاکسی پشت در آموزشگاه در انتظارت بودم… به راننده اشاره کردم سوارت کن… سوار شدی… تا یه مسیری با هم بودیم. سر صحبت رو باز کردم… همون متانت و همون وقار و همون جذابیتی که سالها دنبالش بودم و به اشتباه توی سوده جستجو می کردم… تو بی خبر و خواب، من هوشیار و بیدار! همون روز به هومن زنگ زدم… با هم قرار گذاشتیم… یادته هومن جون؟ اون کافی شاپ میدون آرژانتین! گفتم به یک شرط همراهیت می کنم… یادته؟ گفتم به شرطی که ترلان مال من بشه…
فکر کردی شوخی می کنم حتما؟ خندیدی و گفتی باشه بابا اون اسکلت هم مال خودت! تمام رگهای پیدا و پنهان گردنم حجم گرفته بود…. اما هنور دهان حیرتم بسته نشده بود… از حرفهایی که می شنیدم… از حرفهایی که برنده و کوبنده توی قلبم فرو می رفت… از واگویه شوخی سطحی و بی منظوری که کرده بودم… از تصور عکس العمل ترلان بعد از شنیدن این مزخرفات… لبهام خشک و تمام حجم دهنم پر شده بود از یک مشت خاکِ خفه کننده… نه پایین می رفت نه حتی توانایی بیرون انداختنشون را داشتم…