دانلود رمان آتش و جنون از ریحانه نیاکام با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق_کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه…
حالت صورت آتش کاملا خنثی بود. صدر مدت طولانی نگاهش کرد و بی طاقت گفت: خب حالا چی شده روزه سکوت گرفتی؟ آتش لبی تر کرد و لیوان را پایین آورد و روی میز گذاشت. انگشتانش را دورتا دور دهانه لیوان کشید و گفت: حرفی ندارم… ابروهای صدر بالا رفت. برایش جالب شد. کمی خود را جلو کشید: باده در خواست ازدواجت و قبول کرده! چیزی که سال ها منتظرش بودی، اونوقت این خوشحالی نداره…؟! آتش پوزخند زد: چه خوشحالی محمد؟! اینکه به خاطر بچم زنم میشه نه خودم…!
چشمان محمد صدر هم غمگین شد. به این جایش فکر نکرده بود اما باز زیادی خوش بین بود، چرا که آن عشقی که آتش خواستارش بود، بعد از ازدواج هم می توانست بوجود بیاید…! از جایش بلند شد و کنار آتش نشست. دست روی شانه آتش گذاشت: یه زمانی فقط از دور دیدنش حالت رو خوب می کرد… رفته رفته این دیدن ها برات کم بود، بیشتر می خواستیش و درست وقتی به خودت اومدی که بری جلو اون رفته بود! پس افتادی دنبالش تا یه رد و نشونی ازش پیدا کنی که بعد چند وقت فهمیدی از ایران رفته…
پیگیر تر شدی و جاش رو پیدا کردی و رفتی ترکیه…باز دو باره از دور دیدن ها شروع شد و تا تصمیم گرفتی پا پیش بزاری که مرگ بابات تمام برنامه هات و بهم ریخت و تا به خودت اومدی دیدی سه سال گذشت و تا خواستی پا پیش بزاری یه اتفاق بدتر افتاد و برفین وارد زندگیت شد… و بدتر از اون زمانی بود که فهمیدی باده و برفین خواهرن! آتش نگاه تیره و تلخش را که ابروهایش را در هم گره زده بود را به محمد صدر دوخت. صدر با دیدن نگاه آتش لبخند تلخی زد: برادر به قول حافظ…