دانلود رمان جانان از مبینا دهقان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
جانان دختری که به دلایلی مجبوره از ایران بره و تو برلین با خانواده خاله اش زندگی کنه…. اما یه روز پسر خالش می خواد بهش دست درازی کنه واسه همین از اون خونه فرار می کنه تا اینکه با کیارش دکتر جذاب و مهربونی اشنا میشه و….
دو سه ساعتی بود که تو بیمارستان بودیم و بعد اینکه کلی سرم و دارو بهش زدن به هوش اومد… تو آسانسور بیهوش شده بود و بیچاره بهزاد تا ماشین کولش کرد. الانم که از وقتی به هوش اومده بود با چشمای بیحال و نگاه غمگینی به سقف زل زده بود و هیچی نمی گفت.. منم دور ازش لبه تخت نشسته بودم… بهزادم داشت نوار قلبشو میگرفت… نمیدونم بیماری قلبی داشت یا چی…
فقط منتظر بودم کارش رو تموم کنه و ازش بپرسم. بعد اینکه تموم شد گفتم: بهزاد قلبش چیشده؟ عصبی گفت: کیارش یه مشکل قلبی داره که ارثیه.. چیز مهمی نیست ولی این حال بد روحیش باعث شده قلبش درد کنه… میبینی که حالشو. رو کردم به کیارش و نگران گفتم: قلبت خیلی درد می کنه؟ بازم چیزی نگفت.. بهزاد از این سکوت عجیبش عصبانی بود… با صدای بلندی گفت:
وقتی به این شدت سرماخورده بودی و تب داشتی حتی یدونه قرص هم نخوردی و تو این هفت روز لب به هیچی نمیزدی. بدنت کلی ضعیف شده حتی ممکن بود دیر برسیم تشنج کنی یا حتی بمیری! چرا با خودت اینکارو کردی دیوونه شدی واقعا؟ نگاه مغموم و بیحالش رو به چشمای بهزاد دوخت و گرفته گفت: حالم خیلی بده بهزاد! عصبانیتش خوابید و فقط نگران گفت: قربونت برم آخه تو چت شده داداش…