دانلود رمان میوه ممنوعه از Zahra_Kh با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نارین دختری که مرصاد خواهر زادش عاشقشه در حدی که نارین دختر معصوم و پاک و آروم رو هم آلوده به این عاشقی ممنوعه می کنه… مرصاد پسری بشدت تعصبی و غیرتی… نارین دختری آروم و سر به زیر… حالا عشق ممنوعه خاله و خواهر زادگی به کجا ختم میشه؟..
جعبه رو روی تخت گذاشت و بهم اشاره کرد که برم نزدیکش. با تعجب جلو رفتم و گفتم: – این چیه مرصاد؟ لبخند هیجان زده و مهربونی زد در جعبه رو باز کرد. اول به صورتِ شادش و بعد به داخل جعبه نگاه کردم… با دیدن اون لباس سفید و خوشگل ماتم برد! _مر…صاد این… خندید و گفت: -باز هنگ کردی؟ منم خندیدم، لباس رو از توی جعبه برداشتم یه پیراهن بلند سفید… جنس پارچه خیلی لطیف بود!
– وایی مرصاد چقدر خوشگله! – نه به اندازه ی تو! لباس رو به سینه ام فشار دادم و گفتم: – مرسی عالیه! – نمی خوای بپوشی؟ با تعجب گفتم: -الان؟ بی طاقت گفت: – آره اینو واسه فردا عقدمون برات خریدم . با قدردانی و عشق به روش لبخند زدم! خیلی غافلگیرم کرده بود! وقتش بود منم خوشحالش کنم. – مرصاد از اتاق میری بیرون؟ با تعجب گفت: – چرا؟ – برو می فهمی.
اخمی کرد و گفت: – خجالت می کشی جلوم لباست رو عوض کنی؟ با صبوری به روش لبخند زدم و گفتم: – نه تو برو می فهمی! زیاد راضی به نظر نمی رسید اما سری تکون داد و بی حرف از اتاق خارج شد. با رفتنش ذوق زده لباس رو روی تخت گذاشتم و لباس هام رو از تنم در آوردم و ل.خت شدم، سریع لباس رو تنم کردم زیپش از بغل می خورد کاملا اندازه ام بود. انگار برای من دوخته بودنش!…