دانلود کتاب کوله بار گریه از سارا برنده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خواستن تو، تنها بهونه ی بودن منه عزیز دلم. جان من فدای اون چشمای قشنگت… تو فقط باش و اجازه بده من تموم عمرم رو فدای یک نفس تو کنم. بزار عاشقی کنم. بزار ذره ذره پر بسوزونم به هوای شمع وجودت…
وارد آسانسور که شدم عقربه های ساعت مچی ام دقیقا بر عدد 9:27 دقیقه ثابت گشته و با تمام نیرو تاخیر دو ساعته ام را اعلام می کردند. یقین داشتم که مادر این بار کوتاه نخواهد آمد. تمام هفته را صرف راه اندازی مقدمات این جشن کرده و بی وقفه متذکر شده بود که برنا مه ی کاریم را طوری تنظیم کنم که راس ساعت هفت ونیم… در خانه حضور داشته باشم. خانه ی ما در یکی از خیابان های قدیمی
معالی آباد واقع شده بود. یک ساختمان چهار طبقه، با نمای سرخ آجری و واحدهایی، “دوبلکس” و یک محوطه ی نسبتا بزرگ وسرسبز. ساخته ی دست پدرم، ” مهندس شاهرخ تابنده. کیفم را دست به دست در حالی که یقه ی بارانی ام را مرتب می نمودم پاسخ شکسته ی پر رنگ و لعابش را گفتم… وقفه ی کوتاه آسانسور و ورود (گیتی) دختر یکی یک دانه ی مهندس جمالی آخرین ضد حالی بود که می توانست با خرواری
از دلواپسی هجوم آورد به ذهن مشغول و خسته ام. کیفم را دست به دست کرده و در حالی که یقه ی بارانی ام را مرتب می نمودم پاسخ سلام دست و پا شکسته ی پر رنگ و لعابش را گفتم. بوی زننده ی عطر به اصطلاح مارکش با هوای خفقان آور این چهار دیواری محدود در هم آمیخت و نفس کشیدن را مشکل تر می ساخت. لبخندی زدو دندان های سپیدش غلظت رژ بنفش را بیشتر نمایان ساخت: به اجبار تبسمی کردم…