دانلود رمان پسرک چشم آبی جلد اول از صبا با لینک مستقیم با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امروز روز اول مهر بود روزیکه قراره دومین سال دبیرستان و برم. با صدای آلارم گوشی رنگ و رو رفته ام از خواب بیدار میشوم و سریع خیز برمیدارم قطعش میکنم. تو هوای گرگ و میش به سوی سرویس میروم و بعد از انجام دادن کار های لازم بیرون میام و چایی میزارم.
صبحانه ای ساده پنیر و گوجه درست میکنم. به سمت اتاق بابا میرم و چند تقه به در میزنم و وارد میشم بابا مثل همیشه زودتر از من بیدار شده و درحال پوشیدن لباس باغبانیه خودش است. آروم پیشش میرم و از پشت بغلش میکنم بابا اول یک جا میخورد ولی بعد در همون حین دستم و نوازش میکند و میگوید” صبح پسرم بخیر”
“منم با صدای خواب آلودی میگویم صبح بابای منم بخیر” از بغلش بیرون میایم و با لبخند میگویم” بابا بیا بریم صبحونه بخوریم” بابا باشه ای میگوید و از اتاق خارج میشه همراهش از اتاق خارج میشوم و بعد از صبحانه، سمته اتاقم میرم سراغ مداد ابروی نه چندان گرانم میروم و روی ابروم میکشم بعد که کارم با ابروهام تموم شد…