دانلود کتاب پریا از شیما حسن پور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پری، دختری که خود واقعی اش را گم کرده و در منجلابی که با دروغ هایش درست کرده فرو رفته است! سرنوشت با او یک بازی راه میندازد، که میتواند همه چیز را زیر و رو کند و کمک کند تا او خودش را پیدا کند، اما بهای این تغییر و تحول چه میتواند باشد؟ شاید از دست دادن عشق…
صدای موزیک آنقدر بلند بود که تا آنجایی که ما ایستاده بودیم، می آمد. میثم نگاهش را به خانه ویلایی مقابلمان دوخت و گفت: -همینجا باش، زود بر می گردم. همانطورکه کنجکاوانه اطراف را نگاه می کردم، پرسیدم: -دایی می خوای همراهت بیام؟ -نه، بمون سریع میام. وقتی میثم دور شد، گوشه لبم را با حرص جویدم و در دلم برای بار هزارم به خود فحش دادم که چرا برای عذرخواهی تا مقابل پای کیانوش آمده ام! حس آدمی را داشتم که به زودی
قرار است خوار و خفیف شود. در حالت عادی محال ممکن بود که آن کار را بکنم اما میثم با تهدیدش چاره دیگری برایم باقی نگذاشته بود. به محض اینکه میثم داخل خانه شد، چند دختر و پسر با هم وارد باغ شدند. از تیپ های نه چندان مناسب و خنده های بلند و غیر عادیشان مشخص بود که اصال حال و روز خوبی ندارند. یکی دو تا از پسرها خیره خیره نگاهم کردند و بعد همگی داخل ویلا شدند. صدای جیغ و هم خوانی مهمانان با موزیک
لحظه به لحظه بلندتر می شد. چقدر خوب بود که بعضی ها آن قدر راحت جیغ می زدند! چرا پس من نمی توانستم؟! آرزویم بود که روزی فریادهای فرو خورده ام را از درونم بیرون بریزم. یعنی می رسید آن روز؟ چند دقیقه ای در همان حال گذشت و خبری از میثم نشد. خسته بودم از یک لنگه پا ایستادن و انتظار کشیدن! محوطه باغ آن قدر زیبا بود که دلم می خواست با خود خلوت کنم و قدمی در آن بزنم و به روزهای آینده و پر از دلهره ای که…