دانلود کتاب واهی از زهرا ثقفی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سوفیا زن جوان و مستقلیه که با پسرش زندگی میکنه. هشت سال پیش زمانی که قرار بوده سوفیا و همسرش از ایران برن، چند ساعت مونده به پرواز خیلی ناگهانی همسر سوفیا ناپدید میشه بدون اینکه بدونه زنش بارداره. حالا بعد از گذشت هشت سال، پیمان، همسر سابق سوفیا برمیگرده و خیلی اتفاقی دوباره سر راه سوفیا قرار میگیره. یه مردی که دیگه شوهر سوفیا نیست، اما پدر پسرشه، پسری که هیچ وقت پدرش رو ندیده اما حالا قراره ورق برگرده…
پاکت های میوه را روی صندلی عقب ماشین مرتضی می گذارم و نفس زنان روی صندلی شاگرد مینشینم. به محض نشستنم، مرتضی ماشین را روشن می کند. لبه ی شالم را از روی شانه آزاد می کنم و با دست، خودم را باد میزنم. _چه هوا گرم شده. مرتضی راهنما میزند و به آرامی از پارک خارج می شود. همانطور که نگاهش را بین آینه ی کنار و آینه ی وسط می چرخاند، می گوید: _آره، گرمه. انگار نه انگار اوایل پاییزه. نباید از مهرماه انتظار
خنکای پاییز را داشت. مهر دنباله ی تابستان است و بعید نیست اگر وامدار گرمای آن باشد. مرتضی ضبط را روشن می کند و صدای آهسته ی علیرضا قربانی در فضای ماشین میپیچد.به پشتی صندلی ام تکیه می دهم و به خیابان زل میزنم. بعد از گذشت چند ساعت هنوز هم به دوست فرزان فکر میکنم؛ به دوست شبیه و هم نامش! نمی دانم چه چیز در آن پسربچه توانسته ذهن من را بهم بریزد؛ نشانه ی مشترکش با پسرم یا شباهت اسمی اش.
هیچ کدامشان آنقدر پررنگ نیستند که بتوانند دل بلرزانند، اما دل من لرزیده است! دل من از ترس چیزی که نمیدانم چیست، لرزیده است. خودخواهی است اما باید فرزان را از این دوستش جدا کنم. از او حس خوبی نمی گیرم. _ساکتی؟ سر به سمت مرتضی می چرخانم. _چی بگم؟ از گوشه ی چشم نگاهم می کند و شانه بالا میزند . _نمیدونم. چته؟ چی درگیرت کرده؟ میخواهم خوشبین باشم مرتضی چیزی نفهمیده و سوالش تحت تاثیر سوال مقیمی در مغازه است…