دانلود کتاب نورانی از زهرا فضلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پسر قصمون یه کشتی گیر معروفه که عاشق دختر خالشه ولی خب مشکلات زیادی سر راهشون قرار میگیره …
وقتی که به خانه آمدیم سفره ناهار کشیده بود و منتظر ما بودند. تقریبا همه دست از غذا کشیده بودند که آیفون خانه به صدا در آمد و دایی علی بلند شد تا در را باز کند. -به به… شکوه گل پسرت اومد. با حرف دایی علی، تقریبا همه بلند شدند تا به استقبال البرز بروند. دایی علی از همه زودتر رفت و البرز را در آغوش گرفت. خاله شکوه هم البرز را در آغوش گرفت و بوسید. با اتمام خوش و بش ها به خانه میرویم تا سفرهی غذا را جمع کنیم. البرز کنارم میایستد و چشمک
نامحسوسی میزند:چطوری دختره؟ با لبخند نگاهش میکنم، دلم برایش میرود. -خوبم قربونت برم تو خوبی؟ -حال من خوب است اما با تو بهتر میشود نازی خانوم. دل بیچاره ام بی محابا میکوبد انگار میخواهد قفسهی سینه ام را بشکافد دلم طاقت نمیآورد… اطرافم را نگاه میکنم کسی حواسش به ما نیست… لبانم را غنچه میکنم و بوسه ای برایش می فرستم. دیگر نمیمانم تا چشمهایش که از شدت تعجب گرد شده اند را نظاره کنم. دلم طاقت نیاورد و آخر کار دستم داد،
دست پدر و مادرت درد نکند نازگل که، داری با این بی حیایی ها جوابشان را میدهی… ببین با یک خط شعر چکار کردی!! راست میگویند که کمال همنشین اثر میکند، این پسرهی بی حیا مرا هم مثل خودش کرده. از جلوی چشم البرز غیب میشوم و به سمت آشپز خانه میروم تا در شستن ظرف ها کمکی کرده باشم. از رو در رو شدن با البرز خجالت میکشم. و صد بار خودم را به خاطر کاری که انجام دادم لعنت میکنم و میدانم که البرز به همین راحتیها دست از سرم بر نمیدارد …