دانلود کتاب من و بقچه ی ارزشمندم از نیلوفر_ر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نيلوفر آمين استاد خط آموزشگاه شهر، تفكر و دل مشغولى هاى خاص خود را دارد؛ دخترى عادى و معمولى با قلبى بزرگ! عشق وافر او به برادرش كيان، تمامى زندگيش را پر كرده است. حضور فرحناز هنر آموز خط، زندگى نيلوفر را دست خوش تغيير شيرينى مىكند و در اين ميان، يك تماس تلفنى و يك صدا، آغازگر بزرگترين تحول زندگى نيلوفر در آستانه ی سی سالگى مىشود!
يك ماه از اون شب گذشت، مهربان در مورد كيان ديگه چيزى نپرسيد و وقتايى رو براى اومدن به خونه ی ما انتخاب می كرد كه كيان نباشه! روز اول بهمن، باران شديدى اومد و منو لبريز شعف کرد؛ اما کيان غر مىزد كه حالا چه وقت بارون اومدن بود؟! قرار بود با بچه ها بره يكى از كوه هاى بلند اطراف استان كه برنامه اش بهم خورد. مشغول ديدن يكى از فيلماى نيكلاس كيج به زبان اصلى شد، من هم با ليوان چايى و بشقاب شيرينى، روى پله ی حياط نشستم و با لذت گوش به صداى
بارون دادم. واى، چه قدر لذت بخش بود اون سرمايى كه توی بدنم می پيچيد با اون قطره هاى تصادفى كه روى صورتم می ريخت! چشمامو بسته بودم كه با صداى كيان، همه ی حس و حالم پريد. -نيلى تلفن… -كيه؟ -نمی دونم، بيا ديگه! گوشى رو برداشتم. -سلام، میشه بيام شما رو ببينم؟ مهربان بود، اما صداش خيلى خش داشت؛ يعنى گريه می كرد؟! -چى شده؟ -تو رو خدا بذارين بيام، خيلى بهتون احتياج دارم! كيان خسته به اتاقش رفت تا بخوابه؛ مى گفت که امروز تو اداره،
شيره اش كشيده شده! بيا، منتظرتم. تو هواى سرد بهمن، حياط رو گز می كردم كه زنگ زد. با گشوده شدن در، از ديدنش جا خوردم! چه به روزش اومده بود؟! چرا اين قدر پژمرده شده بود؟! فقط لمس دستان و سلام، تنها كارى بود كه انجام داديم. براش چايى بردم و وادارش كردم بنوشه تا صورت سرما زده و دستاى يخ زده اش كمى گرم بشه. كنارش روى تخـت نشستم. -مهربان چى شده؟! نمىخواى حرف بزنى؟ چشم هاى قرمز و مبهوتش رو به من دوخت. -حقيقت گاهى خيلى تلخ و زننده میشه…