دانلود کتاب ما دیوانه زاده می شویم از یگانه اولادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش،پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو پسر بزرگ…
پا که از در بیرون گذاشتم هوای آزاد را عمیقا نفس کشیدم. هوای خنک باعث شد اندکی روانم آرام گیرد. قسمتی که ایستاده بودم رفت و آمد زیادبود و از همین روترجیح دادم مکان خلوتتری رابرای ایستادن انتخاب کنم چشمی در باغ بزرگ رو به رویم چرخاندم معلوم نبود باربد سر به هوا کجا بود که هیچ اثری از او دیده نمیشد. نگاهم گیر قشنگی های باغ بود که درخت بیدی
در همان نزدیکی توجهم را جلب کرد. برگ به شکل زیبایی رو به پایین آویزان بودند. زیرش نور سبزی کار شده بود که صحنه زیبایی را رقم زده بود. دلم خواست که آن درخت را از نزدیک ببینم. از پله های کوتاه وسط حیاط آرام آرام پایین رفتم و قدمهایم را به سمت همان درختی که توجهم را جلب کرده بود کج کردم. زیبایی درخت از نزدیک از آنچه دیده بودم بیشتر بود نزدیک
آن ایستادم و گوشی ام را برای گرفتن عکس سلفی از کیف دستی کوچکم بیرون آوردم.گوشی را روی دوربین جلو و مقابل صورتم برای پیدا کردن زاویه ای مناسب تنظیم کردم. موهای آزاد و لختم را پشت گوشم هدایت کردم و سعی کردم نیم رخ بایستم تا قوس زیبای بینی عمل شده ام بیشتر به چشم آید. عکس ها را با همان زاویه گرفتم اما هیچ کدام آن طور که دوست داشتم از آب در نیامده بودند.