دانلود کتاب فصل انار از فائزه عامری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خسته از سرپا ایستادن طولانی مدت، قوطی های کنسرو لوبیایی که یکی پس از دیگری میرسند را برمیدارد و داخل جعبه میچیند. کار یکنواختی که مجبور است هر روز از ساعت هفت و نیم صبح تا چهار عصر انجام بدهد! بازدمش را خسته و کلافه بیرون میفرستد. -چیه دخترم؟ هی آه می کشی امروز؟ نگاهی به منصوره خانم میاندازد و لبخندی که بی شباهت به پوزخند نیست، تحویلش میدهد. انگار که بخواهد دق و دلی اش را خالی کند، میگوید: چیزی نیست منصوره خانوم، خوشی زده زیر دلم! منصوره خانم سری تکان می دهد و می گوید: ناشکری نکن مادر!
داخل بالکن ایستاده و دست هایش را داخل جیب شلوار چسبانش فرو کرده است هر چه به روزها، ماه ها و حتی سال های آینده فکر میکند هیچ نقطه روشنی نمییابد که امیدش شود و دلش را به آن خوش کند! او فقط عادت کرده که به کارخانه بیاید به پاساژ سر بزند و روزها را بگذراند همین! برای این همه رخوت و رکود که وجودش را پر کرده باید کاری کند؟ اصلا کاری هست که بتواند کند؟! هنوز پنج دقیقه از خاموش کردن آخرین سیگار نگذشته که دوباره دستش به سمت پاکت سیگار میرود سیگار را تا نیمه از پاکت بیرون کشیده که صدا در اتاق میآید.
جلوی در بالکن میرود منشی است که جلوی در اتاق ایستاده. -آقای مهندس جناب تیموری فرمودن اگه ممکنه برید اتاقشون. فقط سرش را تکان میدهد و منشی با گفتن «با اجازه» از اتاق خارج میشود. از بالکن خارج می شود و پاکت سیگار را روی میزش پرتاب میکند. همینطور که به سمت در میرود گره شل شدهی کراواتش را کمی سفت می کند. با خروجش از اتاق منشی سر جایش نیم خیز میشود، داخل سالن رو به روی میز منشی چشمش به دختری میفتد که روی صندلی نشسته و سرش پایین است، چند ثانیهای نگاهش میکند تا او را میشناسد؛
همان دختر بچه سرتق است که حاضر نشد تعهد بدهد و اخراج شد! با آن اسم عجیبش که الآن یادش نمیآید چه بود! دختر حتی سرش را بالا نمیآورد تا سلام کند، معلوم است در افکارش غرق است به سمت اتاق شایان راه میافتد و طبق معمول بدون در زدن وارد میشود. با ورودش شایان سرش را از لپ تاپ بلند میکند: اومدی بیا اینجا این رو ببین! همین طور که جلو میرود میپرسد: چیه؟ یه برند جدید داخلیه مال طرفای اصفهان. بیا یه نگاه به محصولاتشون بنداز. لبه میز مینشیند و لپتاب شایان را به سمت خودش میچرخاند در همین حین میپرسد …