دانلود کتاب فتانه از مهین عبدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تمام اتفاقات از یک قسم شروع شد! از قسمی که زیر بیرق سیاه امام حسین در ماه محرم خورده شد! اتفاقاتی که در یک محلهی برو بیا و برای دختر آخر و تهتغاریه آ سِد حسین افتاد… فتانه دختری که سه سال تمام به پای پسری به اسم شاهد ماند تا بلکه پسره شر و دزد محله سر به راه شده و جواب خواستگاریاش مثبت شود اما…
صدای گریه ی نورا در خانه پیچید. قربان صدقه های فهیمه بلند شده بود. نورا در حالی که چند قطره اشک روی صورتش ریخته و موهای چتری اش از گرمای هوا و حجم بازی به پیشانی اش چسبیده بودند، پاکوبان وارد آشپزخانه شده و خودش را در آغوش فرگل رها کرد. _چی شد باز دوباره؟ فهیمه دست روی پیشانی اش گذاشت و نفسش را با صدا بیرون فرستاد. -با نوید! بزور آوردمش تو خونه تا با صداش یلدا رو بیدار نکنه! فرگل نگاه به من داد.
-فتانه یه لیوان آب بهش بده. انقدر عرق کرده تمام پشت گردن و لباسش خیسه! من نمیدونم خدا انقدر واجب کرده تو اون حیاط به اون بزرگی برین اد زیر آفتاب بازی کنید؟ خب دختره من برو زیر سایه بونی که حاجی بابا درست کرده تو حیاط! حالا بگو ببینم برا چی بانوید دعوات شد؟با پشت دستان کوچکش روی چشمانش کشید. -نوید همه ش کلک میزنه… چشاشو نمیبنده واسه قایم موشک. فرگل دست روی سر دخترکش می کشد. -نگفتم بهت به
جا گریه کردن وقتی یکی بهت زور میگه باهاش حرف نزن بذار بفهمه کار بدی کرده؟ بازم گریه کردی که! نورا دیگر گریه نمی کرد وقتی فرگل با آرامش او را نوازش می کرد و حرف میزد. روی سرش بوسه ای زد. -برو با یگانه بازی کن. دفتر رنگ آمیزیت رو بردار. نورا سری تکان داد و موهای خرگوشی اش را تابی داد. روی شکم فرگل بوسه ای زده و بدو از آشپزخونه خارج شد. -هر چقدر تو شر بودی و شیطون، دخترت همونقدر برعکسته. فرگل گل از گلش شکافت…