دانلود کتاب عمارت لک لک از متین عظیمی فشی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درباره مردی که برخلاف قلب زلال و پاکی که داره، سنگدل شده! در عمارتی زندگی میکنه، که لک لک ها از همه محق تر هستند و لک لک ها هم یادگاری از عشقش هستند. تا اینکه… این داستان واقعی است….
ترلال؛ دست هایم را روی میز می فشارم و بلند می شوم، پاهای سست و بی جانم را به سمت طبقه دوم می کشانم، به سختی از پله ها بالا می روم. درب اتاقم را می گشایم، روی تخت کوچک و سفید رنگم لم می دهم. نگاهی به دور تا دور اتاق می اندازم. در این شش ماه گذشته، تنها پناهگاهم این اتاق کوچک بود. اصرار ژوبین برای اینکه همه چیز سفید باشد را نمی دانم. تمامی اتاق ها به همین رنگ هستند. سرد و بی روح! چندین بار از او خواستم تا رنگ اتاقم را تغییر بدهم.
آخرین بار رو به رویش ایستادم، از او خواهش کردم. چیزی ته نگاه سبز رنگش تکان خورد. چشمان نافذ و سردش را به چشمان سبزم دوخت. لب زد باید خودت اتاقو رنگ کنی از خوشحالی لبخند زدم، شانه هایم را بی قیدانه بالا زدم، تا همین حد که اجازه داده بود، دنیایی ارزش داشت. زیرلبی از او تشکر کردم و راهی اتاقم شدم، گوشی کوچک و سیاه رنگم را از روی میز سفید و پایه کوتاه، زیر پنجره چنگ زدم. به لطف حساسیت های ژوبین، یک گوشی ۱۱۰۰ نوکیا داشتم.
شماره کاوه را گرفتم، مردی که در این مدت مانند یاری صمیمی به کمکم می شتافت. صدای گرم و امید بخشش در گوشم نشست.سلام ترلال حالت چطوره؟ ناخوداگاه لبخندی روی لبم شکل گرفت. سلام آقا کاوه، ممنونم. شما خوبین؟ می تونید برام چند تا وسیله بیارید؟ لیست تمامی اقلام را به او دادم، ساعتی بعد با شادی سر و کله اش پیدا شد. برخلاف گفته ژوبین در رنگ کردن اتاق یاری ام کرد. رنگ لیمویی روح تازه ای به اتاق بخشید. دیوار کنار پنجره با کاغذ دیواری لیمویی که…