دانلود کتاب عصیان فراموشی از مریم نیک فطرت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ترگل در گیر و دار فراموشی ذهنیش با مشکلات ناخوشایندی مواجه میشه که نمیتونه ازشون سر در بیاره ولی همه ی این بدبختی ها برمیگرده به اشتباهات خودش و تاوانی که ناخواسته باهاش دست و پنجه نرم میکنه… اما بین همه ی این روزای سخت یه حامی مهربون و دوست داشتنی (علی آقا) مثل کوه پشتشه و با همه ی غم و غصه هاش میجنگه تا دخترمون بتونه حافظه اش و بدست بیاره…
آواز باران هم میان گرگ و میش هوا آرام شدنی نبود و هر لحظه محکم تر بر شیشه کوبیده می شد. این هوا با همه ی زیبایی داشت خفه اش میکرد. چشمان بسته ی دخترک با قلبش غریبه بود. از لای پنجره باز سوز سردی داخل وزید و از حصار نازک پیراهنش رد شد. قلبش محکم تر میکوبید و این اضطراب انگار قرار نبود تمام شود. پاییز داشت با بارانش میان این غم با بیرحمی خوش رقصی می کرد.
نگاهش تلخ تر روی صورت رنگ پریده ی دخترک چرخ خورد. نفس گرفت. انگار روزگار برای لحظه های باهم بودنشان چرتکه انداخته بود که حتی نتوانست از چشمان دلربایش سیر شود. لب بهم فشرد و بغض جهنده اش رامیان گلویش اسیر کرد. سرما تا نگاهش بالا رفت و قطره های اشک در تیله های خاکستری اش یخ زد. امشب انگار قرار بود میان دل این مرد طوفان به پا شود. سوز وحشیانه ایی قلبش را تکان داد.
قدم هایش سخت جلو رفت. تا جایی که تنش به میله ی سرد تخت چسبید. نگاهش تیره شد. دستش به دست سرد دخترک وصل شد و نوک انگشتش آنژیوکت را لمس کرد. نگاه مردانه اش بالاخره هاله ی بغض را کنار زد و اشک هایش مظلومانه روی گونه اش قل خوردند. کمرش خم شد و لب هایش روی پیشانی مهتاب گونه دخترک سجده کرد. چیزی تا صبح نمانده بود و آسمان تصمیم نداشت از اشک ریختن دست بکشد…