دانلود کتاب عشق او زیباست از فروزان امینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دریا؛ وای خدا… برای بار ششم با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم. از اون ادمایی بودم که باید حداقل 5 تا 6 بار آلارم تنظیم کنم تا از خواب بیدار شم. زنگ گوشی را خاموش کردم، خواستم دوباره بخوابم که نگام افتاد به ساعت و جیغم هوا رفت. _هیییی ساعت 8 شد دیر رفتم…
دلارام؛ یعنی این دختر چقدر آدمو حرص میده، صد دفعه بهش گفتم بدون صبحانه جایی نرو حالت بهم میخوره، معدت اذیت میشه ولی هیچی انگار داری با دیوار حرف میزنی. این کاراش دقیقا منو یاد پدرش میندازه. اهی عمیق می کشم. یاد آواش، دوباره قلبم را به درد میاره. الان دقیقا 25 ساله که از نزدیک ندیدمش. هنوز باورم نمیشه چجوری بدون آوش و آرش دووم آوردم. مطمئنا اگه دریا نبود همون 25 سال پیش سکته میکردم میمردم. دلم خیلی برای آواشم تنگ شده.
با دلتنگی به عکسش که توی پذیرایی نصب کرده بودم نگاه می کنم. اولین قطره اشک از چشمام میریزه. این عکسو امیر حسین برامون آورد مال دو ماه پیش بود، رفته بود اتلیه، منم بزرگش کردم و وصلش کردم به دیوار. هنوز هم مثل گذشته جذاب بود، حتی خیلی جذاب تر از قبلش. با یادآوری گذشته اشکام پشت سر هم سرازیر شدن و صدای هق هقم بلند شد. بعد از 25 سال هنوز با یاداوری گذشته عصبی میشم و گریم میگیره. گذشته ی من مثل خوردن قهوه اسپرسوِ که کمی
شیرینش کرده باشم که با هر بار لب زدن به قهوه اول شیرینیش را حس میکنم و بعدش تلخیش تمام کامم را میگیره. شیرینی مثل وجود دریا و تلخی مثل نبود آوش و آرش. تمام زندگیم را وقف دریا کردم ولی نبود همسر و پسرم همیشه قلبمو پر از غم می کنه. این رو هم میدونم که دریا هم مثل خودمه و فقط به روی خودش نمیاره. میدونم اون هم مثل من دلش می خواست اونا هم کنارمون باشن و مثل یک خانواده کامل باشیم ولی حیف که نمیشه. حیف. انگار دلم می خواد…