دانلود کتاب سلطنت خون از زهرا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
وسوسه جنون، سلطنت دستان یک پادشاه اغشته به خون است… شرارت یک عفریت، قلب یک شهر را سیاه کرد. غارت کردم، انسانیت را و جهنم را در زمین برپا کردم. ابلیسی خونخوار از خود ساختم در تختِ خون پادشاهی کردم. رانده شدم از درگاه خدا و جهانی را به تباهی کشیدم شیطانِ مجسم امروز، حُکم دیروزِ چشمانِ توست، فرشته تو در اتشِ من رقصیدی، لمسی سوزان عطشی عظیم گناهی نابخشودنی… من جهان را برایت دوزخ می کنم …
دستم را روی بازویش قرار دادم و سمت رستوران حرکت کردیم و بی تفاوت پرسیدم: قرار کاریه؟ -خانوادگیه. اصلا حوصله دیدن مادر و فامیل های عجیب غریبش را نداشتم. نگهبان با دیدن ما تا کمر خم شدو در را برایمان گشود. حدسم درست بود، رستوران خالی بود و مشخص بود هیچکس حق ورود ندارد. خدمه با احترام ما را به سمت در چوبی که در انتهای سالن بود راهنمایی کردند که آدام با ملاحظه گفت: لبخند بزن پرنسس، اینجا در امانی. بخاطر ترس نبود، ذهنم مشغول بود و توانایی خندیدن نداشتم. در چند قدمی در بودیم که بی هوا کمرم را گرفت و مجبورم کرد به سمتش بچرخم. روبروی هم
قرار گرفتیم متوجه شدم خدمه لبخند زدند و گامی عقب تر ایستادند به آرامی گفتم: آدام. جنس لبخندش را دوست نداشتم. -این یه مهمونی معارفه است میخوام یه عروس خوشحال به نظر بیای تهدید اون عوضی باعث نمیشه ما زندگیمون رو از دست بدیم. اما تهدید همان عوضی من را از اجرایم حذف کرده بود. حرف برای گفتن بسیار بود. سر تکان دادم و لبخند هم چاشنی اش کردم: باشه. چشمان سبزش برق زد و درست زمانی که صورتش سمتم آمد تکانی خوردم و با چشم و ابرو به اطراف اشاره کردم و گفتم: آدام دارن نگاه میکنن. اخمی کرد و سری تکان داد. لبخند زدم که گفت: منتظرم هرچه زودتر
مهمونی تموم شه تو امروز اولین های زیادی رو قراره تجربه کنی. لبخندم را نباختم و حفظ ظاهر کردم اما عرق سردی در تنم نشست دوشادوش هم از درگاه رد شدیم و سمت باغ حرکت کردیم. زیادی ذهنم شلوغ بود و حالا بهم ریخته تر شد جمعی که در انتظارمان بودند استرسم را بیشتر کرد نگاه های مملو از خشم و حسد و بی تفاوت و کنجکاو بقیه آزارم میداد به سختی لبخند میزدم و اظهار خوشبختی میکردم. مادر آدام با چشمان تیزش نگاهم میکرد فقط ایشان بود که نگاهش جنس دوستانه داشت. نگاه مات شده بعضی از مردان حالم را بهم میزد. آدام راس میز نشست و من در سمت چپش …