دانلود کتاب سایدا از مریم حسنی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ماجرای یه دختر زبون دراز و سرتق به اسم سایدا که پدر و مادرش رو تو فاصله یک هفته از دست میده…. ولی این وسطا دسته گلی بزرگ به عظمت یه تظاهرات وسط شهر به اب میده که مسیر زندگیش با زندگی یکی از مامورهای پلیس قاطی میشه و در کنار پیچ و خم زندگی خودشونم نمیفهمن کی بهم دل می بندن….
بی حرف کوله اش را برداشت و تن خسته اش را تا ساعت ها بین داروخانه های شهر گرداند. نیمه های شب بود که به خانه رسید. و تمام طول کوچه ی ارزو را تا رسیدن به در ابی رنگ دوید. زنگ را فشرد و پس از چند ثانیه در با صدای تیکی باز شد. مادرش مثل همیشه در ایوان پر گل به استقبال دخترکش امد. طول باغ را طی کرد و درحالی که نگاهش روی بدن پیر و فرتوت مادر بود.
کفش های اسپرتش را در اورد. پا روی قالیچه سرخ دست بافت گذاشت. وارد سالن نسبتا بزرگ شان شد و چشمش به جای خالی تخت مقابل تلویزیون خیره شد. از ترس اتفاقی که کابوس همیشه اش بود بند دلش پاره شد و زانوهای ش روبه سقوط رفت که صدای بوق های دستگاه نفس از دست رفته اش را باز گرداند. سرش روی شانه به پشت چرخید و تختش را کنار پنجره ی مشرف به باغ دید.
نگاه گرم و عسلی اش روی صورت دخترک دو دو میزد. کنارش ایستاد و سر عاری از مویش را بوسید. دستان پیر و لرزان پدر بالا امد و روی دست کوچکش نشست پوستش زمخت و زبر شده بود. انگار روی دستش مسواکی زبر می کشیدند ؛ اما ؛ همین را هم دوست داشت… بودن و دیدن و بوسیدن پدر مریضش را حتی جای ماسک اکسیژن که همیشه رد قرمزش روی صورت پیرش دیده می شد…