دانلود کتاب دو زن دو فرشته از فاطمه درخشانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ـنسرین؟ نسرین کجایی؟ مگه یه شیر دوشیدن چقدر طول میکشه که تو دو ساعته رفتی توی اون خراب شده؟ نفسی گرفتم و کمی از گلی خانوم فاصله گرفتم، نگاهی بهش کردم، هنوز کمی شیر داشت و همین هم برای گوسالهی تازه متولد شده اش کافی بود. دوباره نفسمو حبس کردم، نمیدونم چرا به این بو هیچ وقت عادت نمیکردم؟ من که همهی عمرمو توی این طویله گذرونده بودم، اما هنوز از بوی گند تاپاله و پهن گوسفندا حالم بهم میخورد …
“داریوش” تقریبا رسیدم به آبادی، همیشه از آبادی متنفر بودم هیچ خاطره ای خوبی از اینجا نداشتم و بابام گند زده بود به همه چیز. بوی گند پهن گاو و گوسفند باعث شد نفسمو حبس کنم، همیشه همینجور بود، قبل از رسیدن به این خراب شده اول بوی گند پهن به مشامت میخورد هنوز گوشه و کنار آبادی کمی برف بودن و زمین گل بود، حیف ماشینم که قبل از رسیدن به اینجا، حسابی برقش انداخته بود، حتما باز لاستیک هاش، پر از گل و پشکل گوسفند میشد. نزدیک خونه که رسیدم، نزدیکم، تقریبا تا بچه جلوی ده در خونه بازی کردن بودن و سروشون آزار دهنده بود. خم شدم و از صندلی شاگرد پالتوی
بلند مشکیمو برداشتم از توی آیینه نگاهی به خودم انداختم و وقتی از مرتبه بودنم، خیالم جمع شد از ماشین پیاده شدم برای اینجا آمدن خیلی شیک و پیک بودم و هر کس منو نمیشناخت، فکر میکرد من اصلا مال این آبادی نیستم. بچهها دست از بازی برداشته بودنو طبق معمول به صف شده بودن و به ماشینم نگاه میکردن اخمی بهشون کردم و با هشدار گفتم: نبینم یهو کسی بره سراغ ماشینم، ببینم یه خط کوچولو روش افتاده، پدر تک به تکتون رو در میارم. آنقدر جدی گفتم که حس ترس توی صورت تک به تکشون هویدا شد، رفتم سمت خونه و سریع کلید و توی قفل چرخوندم خیلی دلم میخواست دقیقا
همین لحظه بابا رو با یکی از خودش بدتر توی خونه گیر بندازم. آن وقت، چنان بلایی سرش میآوردم که تا عمر دارد امروز و هیچ وقت یادش نره کثافت از فرصت نبود ما استفاده کرده بودو خونه رو کرده بود مکان، هر کاری رو که من و کوروش توی سن جوونی ازش حذر میکردیم، اما اون تو میان سالی هیچ ابایی از انجام دادنش نداشت. خواستم برم تو که بهو صدای ظریف زنونه ای از پشت سرم آروم گفت: آقا روح الله خونه نیستن، همین الان بیرون رفتن. با چشمهای گرد سریع سمت صاحب صدا چرخیدم رو به روم به دختره ریزه میزه ایستاده بود که من جز چشمهای قهوه ای تیره اش، چیزی نمیبینم …