دانلود کتاب درد انتقام از یگانه_م با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سمين: تروخدا انقدر منو عذاب نده! به من كه رحم نميكني لاقل به بچه اي كه تو وجود منه رحم كن. مرد ناشناس: سقطش كن. سمين: نميتونم لعنتي نميتونم! اونم یه ادمه چجور دلت مياد بگي سقطش كن؟؟ حسام بچم سه ماهشه دكتر گفت قلبش تشکیل شده. مرد ناشناس: كوچيك ترين ارزشي برام نداره. اصلا بزار بهتر بگم، گورتو از زندگيم گم كن و برو، ديگه بهت نيازي ندارم!
خاطرات تلخي رو كه اتفاق افتاده بود رو مرور كردم و وقتي به ياد اوردم چه اتفاقي به سر سمين افتاد سريع از سر جام بلند شدم و به سمت محل حادثه دويدم. خواب بوده …خواب بوده …اما با ديدن خون روي زمين متوجه شدم كه همش حقيقت بوده-! سمين (بلندتر فرياد زدم) ســـمــيـــن! با صدا بلند شروع كردم به گريه كردن، گريه براي تنهايي خودم، براي سرنوشت تلخ خواهرم و بچه سه ماهه اَش!
چرا اينجوري شد؟ مگه خواهر عزيز من مرتكب چه گناهي شده بود كه اين سرنوشت تلخ براش رقم خورد ؟-ســمـين! روي زمين زانو زده بودم و بلند گريه مي كردم. مشت هام يكي پس از ديگري روي زمين كوبيده ميشد و دستام به خاطر ضرباتي كه بهش وارد شده بود به شدت درد مي كرد اما در اين لحظه درد قلبم انقدر زياد بود كه درد دستم رو اصلا حس نمي كردم. + تو ديگه كي هستي!
سريع با چشماي اشكي سرم رو به سمت صدا برگردوندم و با ديدن مردي كه بهش مي خورد نگهبان يا محافظ باشه از روي زمين بلند شدم و با نفرت بهش چشم دوختم. +تو كي هستي اينجا چيكار ميكني؟؟ اروم اروم عقب رفتم اما بعد شروع كردم به دويدن به سمت ماشينم، سريع سوار ماشين شدم و قفل رو زدم، تا ماشين رو روشن كنم بهم رسيد و سعي کرد در رو باز کنه که پامو روی گاز فشار دادم و….