دانلود کتاب خزان خنده های خزر از محرابه سادات قدیری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سرگذشت عشق دخترعمو و پسرعموست. باور و خزر، باور مردی آرام وصبور، مهربان و حامی، خزر دختری سرزنده وشیطون، روزی که قرار بود این دو نفر بهم برسن یه طوفان باعث جداییشون میشه طوفان تهمت ناروا که باعث جدایی ده ساله این دو دلداده میشه، الان بعداز ده سال خزر برگشته تا این فاصله رو برداره…
حین بستن دکمه هایش نگاهی به تصویر خود در آینه ی قدی خانه ی پدری انداخت. آینه ی پتینه کاری را مادر سال ها پیش در یکی از سفرهایشان به اصفهان خریده و پدر را وادار کرده بود برای حملش تا شمال، باربندی تهیه و به سقف ماشین نصب کند. پدر معتقد بود وجود باربند از شتاب ماشین کم می کند و به موتور فشار مضاعفی وارد ی شود. مادر اما رضا نداشت باربری آینه را تا شمال بفرستد.
هنوز هم بعد از سال ها، حس غم عقب افتادنشان از همسفران دیگر، با هر بار دیدن قاب فیروزهای آینه به جانش می ریخت. – داری میری؟ نگاه از آینه گرفت و به سمت در تنه چرخاند. -بار میآد امروز. باید زودتر از اینا راه می افتادم. -سخت نگیر. بچه ها هستن دیگه. دیشب دیدم دیر خوابیدی، دلم نیومد بیدارت کنم. حین بستن دکمه های سر آستین ها لبخند زد:
-کاش یه بار وقت مدرسه رفتن دلتون نمی اومد بیدارم کنین. مادر قدمی پیش گذاشت. او نه فقط لبخند، که اخمی مصلحتی هم به صورت داشت. – بهتون رو می دادم که اونوقت می خواستین کل نه ماه سال تحصیلی رو بپیچونین. ابروهای باور بالا پریدند. واژهای در دایره ی لغات جوان ها را از زبان مادر شنیدن هم تعجب داشت، هم خنده. صدای خنده ی بم مرد جوان که در فضای خانه پیچید، مادر هم لبخند زد…