دانلود کتاب حوالی راش پیر از طاهره_الف با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
افرا دختر یک شهیدِ جنگل است: تنها فرزند یک پدرِ جنگلبان. تنها فرزندش را میگیرد و میرود به دهستانی در دل دامنههای شمال. شغل پدر را در پیش میگیرد و کمکم خو میکند با اخلاقهای عجیب مردمِ ساکت. ولی گذشته، آن بندِ بریدهنشده، آن سندِ بلاتکلیفمانده، به دنبالش میآیند آن هم درست وقتی که دارد در حال، در اکنون زندگی اش، عشق را پیدا میکند…
سکوت درافتاده در خانه اش را فقط صدای تیک تاک ساعت میشکست و نفس های عمیق شان که سنگین رفت وآمد می کرد. فقط خدا می دانست که چه قدر می ترسید! وقتی به ماجرایی فکر می کرد که واردش شده بود، قلبش تا توی گلویش بالا می آمد و مثل ماهی می لغزید. اما چاره چه بود؟ باید مثل بقیه به روی خود نمی آورد و می گذاشت آن ها هرکار خواستند بکنند؟
باید فاطمه را میان پیگیری هایشان بابت به دست آوردن چیزی که امین داشت، رها می کرد؟ خشم در وجودش غل زد و خود را بالاکشید. تصاویر چهل و چند روز قبل پیش چشمش آمدند. پلک بست و احساس تهوع کرد. آن روز با ودود مشغول گشت زنی بود. داشتند برمی گشتند تیزبین، متوجه شد عده ای سمت ماشین که “خرس مهربان” کمی جلوتر جمع شده اند و دارند از دره به پایین نگاه می کنند.
پیش تر که رفته بودند، از لابه لای حرف ها و زمزمه های مردم تماشا چی که همه ملتهب و برافروخته بودند، فهمیده بودند باید به پایین نگاه کنند: به جایی که سنگ از بالای کوه غلتیده و مرد جوانی را زیر خود له کرده بود. پشت افرا رعشه گرفت و اسید معده اش به زیر سینه اش ضربه زد. فقط یک ثانیه توانسته بود دیدن جسد امین را تاب بیاورد: استخوان های خردشده و خون…