دانلود کتاب جان جانان از یاسمن بیگی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سخته که بدونی، لحضات آخر زندگیته! سخته که این رو بدونی و نتونی کاری برای نجات جونت انجام بدی! سخته که به یاد گناه های گذشته بیوفتی؛ ولی نتونی جبران کنی! سخته که بدونی، زمانی برای جبران نداری! سخته! خیلی سخت…
پتو رو کنار زدم؛ بلند شدم و صورتم رو شستم. بعد به طرف آشپزخونه رفتم و صبحونه خوردم. وقتی داشتم از جلوی آیینه رد می شدم به خودم نگاهی انداختم. موهای دکلره ی لختم رو که تا روی کمرم می رسید شونه زدم؛ گیسشون کردم و روی شونم انداختم. چمدون رو دیشب با غرغر زیاد یاسمن بسته بودم وگرنه اگه الان اون هم نبسته بودم برای صبح گذاشته بودم بعدا نمی رسیدم و کلم رو می کند.
مسواک، خمیردندون و حوله هم توی چمدون گذاشتم. یاسمن غرغرو دیشب که به زور اومده بود اینجا تا من رو مجبور کنه آماده بشم. لباسم برام همونجا رو کاناپه انداخته بود که صبح اون ها رو بپوشم. یه گپ مشکی با سویشرت قرمز، شلوار لی مشکی و شال مشکیم. سفارشم کرده بود که کتونی لژ قرمزم رو بپوشم! موهام رو تو پنج مین اتو کشیدم و آماده شدم. با تک زنگ یاسمن بیرون رفتم؛
در رو قفل کردم و با چمدون به سمت پایین راه افتادم. در رو باز کردم دیدم نامزد وفادارم جلوی در منتظره چمدونم رو بگیره تو صندوق عقب ماشین مازراتی مشکیش بذاره. خیلی دوستش داشتم! _ سلام آرش خوبی؟ آرش: سلام عزیزم، خوبی؟ _ خوبم ممنون. آرش: بیا تو ماشین بشین، حرکت کنیم. جلو تو ماشین نشستم که یه اس ام اس با کلی استیکر خنده تهش اومد. یاسمن گاو همین پشتم نشسته بود…