دانلود کتاب تلاطم ماهی ها از زهرا لاچینانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
-ساعت ۱۱ میام دنبالت. حواست باشه نعشه نباشی گوه بزنی به همه چیز. مرد قوز کرده پای ستون ابری از دود درست کرد. دست روی پلک های چروکیده و خشکیده اش گذاشت. -خیالت تخت داداش. داش اصغر به وقتش قِرقیه، قرقی! مرد جوان دستی به کلاه لبه دارش گذاشت. فندکاش را از شلوار شش جیباش بیرون کشید و در حالی که یک پایش خم و تکیه بر درخت بود، سیگار را بين لب هایش گذاشت و آتش زد ...
ریرا مبهوت به دوستانش که در آغوش هم میلرزیدند نگاه کرد. از خودش حالش به هم میخورد مطمئن بود این گندی که به زندگی تنها دوستانش خورده به خاطر خودش است. نمیتوانست بیشتر از این خودش را به نفهمیدن بزند. گلاره و پگاه پیش چشماش داشتند از درون نابود میشدند. وارد پذیرایی شد مانتو و مقنعه اش را برداشت و گفت: تا شما آبغوره بگیرید من برم ناهار بگیرم مردیم گشنگی! کارت عابر و موبایلش را برداشت و از ساختمان بیرون زد و شمارهی
خالهاش را گرفت. جواب نداد تماس را قطع کرد و جلو رفت. مقابل نانوایی مقابل که رسید، ایستاد و به دو پیرمردی که نان چانه می کردند نگاه کرد. خودش را در دخترکی که آخر صف ایستاده بود دید. موهایش را بافته بود و کلاه تابستانه دوره گردی سرش گذاشته بود. یک تی شرت قرمز و شلوار برمودا پوشیده بود. پوستش از صافی برق می زد و آدامس میجوید. ریرا نگاهش را از نانوایی گرفت و رد شد اما دیگر ذهنش را نتوانست دور بزند که پرت شد به شش سال قبل به
روزهایی که زیر چشمی پسر قد بلند چشم و ابرو مشکی شاطر نانوایی را میپایید و گاهی که نگاهشان توی هم گره میخورد، او میخندید و ریرا قلبش از جا کنده میشد. همیشه وقتی دستش را برای دادن پول دراز میکرد فرهاد فوری نان را که از تنور جدا میکرد، پرت میکرد روی توری فلزی و مثل اینکه روی سرامیک های سفید بخواهد سُر بخورد خودش را به پشت در میرساند. دستش را جلو میبرد و همان طور که پول را از دست ریرا میگرفت برای لحظهای انگشتانش را لمس میکرد …