دانلود کتاب تدریس عاشقانه (جلد پنجم) از ترنم با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آرمان زند استاد و پزشکی که تازه از خارج برگشته طی اتفاقاتی مجبور به ازدواج اجباری با دانشجوی خودش میشه…
خدا لعنتت کنه شایان داشتم زندگیمو می کردما درست موقعی که همه چی داشت ردیف میشد اومد گند زد رفت عوضی... نمیدونم چقدر گذشت که هوا تاریک شد… اینقدر قدم زده بودم پاهام درد گرفته بودم… بغض بزرگی که تو گلوم نگه داشته بودم هر لحظه ممکن بود بترکه و وسط خیابون بزنم زیر گریه… یه فضای سبز کوچیکی کنار خیابون پیدا کردم و روی نیمکت نشستم… رفیق به درد بخورم
نداریم بهش زنگ بزنیم… تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد، با دیدن اسم ارمان قلبم تند تند شروع به کوبیدن کرد. نکنه الان مامانش حسابی پرش کرده باشه؟ نکنه الان فکر طلاق رو دوباره تو سرش بندازن… هععییی اخه چیکار کنم... مردد تماسو وصل کردم که با صدای بلندش یکم گوشیرو از گوشم دور کردم: سوگل معلومه کجایی تو؟ -من… من… ارمان.. من -میگم کجایی سوگل، از اتفاقای امروز بهم گفتن.
الان کجایی تو؟ یا خدا پس حتما دیگه عمه ده تا هم روش گذاشته و گفته... نگاهی به اطراف انداختم و گفتم: راستش نمیدونم آرمان. _از یکی بپرسو ادرس رو برام بفرست زود باش. می خواستم لب باز کنم و بپرسم چی شده که تماسو قطع کرد. از یه پیرمرده که رد میشد ادرسو پرسیدم از اون سن و سالش خجالت نمی کشید کم مونده بود با چشمام منم بخوره هیز بیشور. سریع آدرسو برا ارمان فرستادم و همونجا دوباره نشستم…