دانلود کتاب به کام و آرزوی دل از شاذه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
به نظرم آدم هایی که حضور ذهن خوبی دارند، تو زندگی خیلی موفق تر هستند. همینطورآدم هایی که قبل از حرف زدن یا عمل کردن، فکر می کنند. خب راستش من جزو هیچ کدام از این دو گروه نیستم و اصلاً نمی دانم اگر بودم الآن کجا بودم…
بایـد بـا مـامـان حـرف بـزنم. بایـد برایش بگویم که هنـوز هـم دلتنگ مجید هستم و زندگی وخوشبختیم کنار اوست. ای خـدا… کاش همه چیز راحت پیش برود. خدا کند عزاداری چیزی نباشـند. خدا کند بفهمد که چقدر مستاصل شده ام و مرا دختر سبک و بی وجود نداند. نزدیک صبح بـود کـه بـالاخره خـواب رفتم. بیـدار شـدم سـاعت از یازده هـم گذشته بود. بعيد بـود مـامـان بگذارد تا ایـن موقـع بـخـوابم و بیـدارم نکنـد.
از اتـاق بیرون آمدم. می خواستم درباره ی مجید با او حرف بزنم، اما خانه نبود. در واقع نمی دانستم چطور بـه او بگویم دلم هـوای عشق واقعیم را کرده و می خواهم بـه دنبالش بروم. مسلّم بود که اجازه نمی دهـد بروم. اما چاره ای نداشتم. باید می رفتم. هیچ آدرس یا شماره تلفنی از مجید نداشتم. بایـد خودم دنبالش می رفتم. حتماً الآن دانشجو شده بود و خانه بود. آخر درسش خیلی خوب بود.
ولی خانواده اش بودند و همه مرا خیلی دوست داشتند. با او تماس می گرفتند و باهم برمی گشتیم. یادداشت کوتاهی برای مامان نوشتم: مـن بـه دنبال خوشبختی و عشق واقعیم میرم. نگرانم نباش برمیگردم. کاغذ را تا کردم . نمی دانستم باید آن را کجا بگذارم. نمی خواستم خیلی زود آن راببیند. با تردید کشـوی میز آینه ام را باز کردم و کاغذ را طوری که در دید باشد، در آن گذاشتم. پشتش نوشتم: برسد به دست مادر مهربانم…