دانلود کتاب بانوی دورگه از دل آرا فاضل با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سیگاری که بین انگشت هام بود رو، توی جاسیگاری خاموش کردم، و به خاموش شدنش چشم دوختم. بعد از چند ثانیه که کلا داشت خاموش میشد و جرقه های قرمز رنگش به خاکستر تبدیل میشدن، نگاهم رو ازش گرفتم و به تلویزیون دوختم. قبلنا تو گذشته های خیلی دور وقتی که بچه بودم فکر میکردم آدما توی تلویزیون زندگی میکنن و به داخل تلویزیون وارد و خارج میشن و …
قبل از اینکه برم و کنار جمع باشکوه خونوادگیمون لنگر بندازم، به سمت اتاقم حرکت کردم تا لباس هام رو دربیارم. اینجا یه اتاق دارم تا هروقت که میام راحت باشم و چند دست لباس و وسایل هم تو گوشه کنار اتاق هست. بعد از اینکه کت و کلاهم رو در آوردم. رفتم تو سالن و کنار رهام نشستم چون فقط یه جای خالی بود که اونم کنار رهام بودش، با نشستن من سکوت سنگینی برقرار شد، بیشتر نگاه ها به سمت من کشیده شد.
بابا با لبخند برگشت سمتم_خب دخترم کار و بار و زندگی چطوره؟ لبام رو جلو دادم و گفتم_خوبه بابا جون میگذره. عمو حسین دوباره پارازیت شد_تنها زندگی می کنی؟ خواستم دهن وا کنم بگم نه هفت هشت سال پیش با یه عنتری ازدواج کردم، هیچکس هم خبر نداره. شیش تا شیکم هم زاییدم. عصبی لبخند زدم_نه عمو جان هر شب قبل از خواب میام. رهام رو می برم پیش خودم که یه وقت تنها نباشم.
بابا آروم اما تهدید وار گفت_هاله!؟ سری به معنای خو چیه؟ اونی که زر زد این بود تکون دادم. که بابا چشم غره ای رفت و سریع عمو رو به حرف گرفت تاچیزی نگه و از یادش بره! رهام آروم زد به پهلوم_ هاله؟ خطاب بهش گفتم_ها؟ آروم تر ادامه داد_میدونستی وقتی بعد از اسم، به یه نفر میگی جان، در واقع اون رو به بدترین شکل ترور شخصیتی کردی و قرار نیست که هیچوقت اون آدم سابق بشه؟ شونه ای بالا انداختم_چه بهتر!