دانلود کتاب این من بی تو از حدیثه ورمز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موتور سوار غیرتی و و خشنی که سر شرط بندی دست روی دختر ممنوعه اوس اسد میذاره. دختر همسایهی شیطون که خیلی وقته دلش برای آقا مهراب پس ناخلف حاج فیضی پیش نماز مسجد محل رفته اما با برگشتن ورق و قتلی که اوس اسد باعثشه همه چیز بهم میخوره… عشق ممنوعه مهراب و ترمه با ورود محمد ابراهیم پسر بزرگتر حاج فیضی کم رنگ تر میشه چرا که محمد ابراهیم هم مثل برادرش عاشق ترمهس و فرشته نجات اوس اسد از اعدام.. ولی شب عروسی…
با صدای زنگ تلفن پلکهایم تکان خورد. صدای اذان از مسجد محل می آمد و خنکای باد بهاری حسابی ترغیبم می کرد برای چرت چند دقیقه ای اما مگر پشت خطی می گذاشت. با قدم های شل و وا رفته از روی تخت پایین رفته و وارد خانه شدم. – الو بله؟ غرشش شانه هایم را بالا انداخت. _با اون نیم وجب پارچه باید لش کنی تو حیاط؟ با این که سنگینی نگاهش را حس می کردم دستی حسی روی شکم و کمر برهنه ام کشیدم.
_خواب بودم چی شده؟ صدای خش خش فرصت مناسبی بود برای خمیازه کشیدن. -چی می خواستی بشه؟ تو نمی دونی سیدآباد پر کفتر بازه؟ -بیحوصله دستی به صورتم کشیدم. آرامبخش حسابی کسلم کرده بود. -الان چی کار کنم؟ گیجی و بی محلی ام کفری اش کرده بود که به پسر همسایه توپید. -هوی هوشه بیا پایین ببینم. صدای دادش به قدری بلند بود که گوشی را روی تلفن گذاشته از پنجره سرک کشیدم.
مصیب پسر هجده ساله ی همسایه روی تیر چراغ برق بود و مهراب به او می توپید.یعنی از ظهر روی پشت بام نشسته و نگهبانی مرا می داد؟ نگران از سکوت عمه شماره ی خانه شان را گرفتم. ساعت از شش هم میگذشت و با توجه به کار امروزم در مدرسه حداقل انتظارم از عمه زنگ زدن و شماتت کردن بود اما این سکوت وهم به دلم می انداخت. – ترمه! با صدای جدی اش ایستادم. قدم هایش نزدیک و نزدیک تر می شد…