دانلود کتاب اسارت شیرین (جلد اول) مترجم مهدیس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من سامانتا هکر FBI هستم. وقتی پشت صفحه کامپیوتر میشینم، با همه فاصلهای امن دارم. دختری منزوی، قدرتمند و تا به حال هیچ مردی من رو تو زندگیش نداشته… اما داستان از جایی شروع شد که... اسیر دستهای پروردگار مواد مخدر کلمبیا، آندرس مورنو شدم. اون زخمی و ترسناکه. و برادر بیرحمش کریستیان دستور داد که من رو بکشن. سعی کردم برای حفظ خودم بجنگم ولی نتونستم از دستشون فرار کنم. اون میخواد که اون رو بپذیرم، ولی مغزم نمیتونه به بازی گرفتن استادانهاش جواب نده. وسواس بیمارگونهاش اشتباهه، اما شاید من هم، یه بیمار روانی باشم …
نفسم رو بیرون دادم و به آرومی روی پنجه پام از روی مجلل رد شدم راهم رو به سمت در پیش گرفتم. جایی که من رو به بیرون آپارتمان راهنمایی میکرد. مشتم رو چند باز و بسته کردم تا جلوی لرزشش رو بگیرم. بعد به آرومی دستگیره رو چرخوندم. با سریعترین و آرومترین حالت دستگیره رو چرخوندم و صدای قفل صدای آزادی بود. آندرس از جاش تکون نخورد. در رو آروم ول کردم و پشت سرم رهاش کردم جرات این رو نداشتم که در رو کامل ببندم ممکن بود صدایی
ایجاد کنه. نور شهر اتاق بغلی رو غرق کرده بود. به دیوار دیگه از پنجره پوشیده شده بود. همون طور که انتظار داشتم افراطی و تجملی چیده شده بود نگاهی به ساعت کردم درست حدس زدم به ساعت قدیمی آنالوگ بود، نه یه ساعت مدرن امروزیه. اه. حداقلش میدونستم ساعت ۳:۳۵ دقیقه صبح هست. امیدوارم این ساعت همه خوابیده باشند. نگاهم روی اتاق میچرخید و دنبال راه خروج بود به در بسته دیگه کنار دیوار روبروی پنجره ساخته شده بود. سعی کردم راه
ورود بهش پیدا کنم و در اون لحظه نور چیزی نقره ای مانند رو آشکار کرد. آسانسور! راه خروج من! همون طور روی نوک پنجه پام راهم رو بهش کج کردم با سرعت زیاد اما توی سکوت راه فرارم رو در پیش گرفتم. دکمه باز شدن در که با رنگ آبی روشن شده بود، رو فشار دادم که ناگهان صدای زنگ بلندی به گوشم رسید. لعنتی! وقتی کسی دیگه ای به سوئیت آمده و رفته بود این صدا رو نشنیده بودم چرا حالا؟ با ناامیدی، دوباره دکمه رو زدم؛ چرا که میدونستم ثانیه های …