دانلود رمان هرچی تو بگی از آتری/mrs_pike با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش و لینک مستقیم
لباسش توی شب میدرخشید و این رو مدیون ماه بالای سرش میدونست.برعکس آدمهایی که صبح ها نمیتونستن برق زدنش رو ببینن.. چون خیلی وقت بود که چشمهاشون رو فقط به درخشش مارکها و لوازم گرون اختصاص داده بودن.. در حدی که شب ها برای استراحت دادن به چشمهاشون، فقط میخوابیدن…اونا نمیدونستن که خورشید داوطلبانه شب ها نورش رو در اختیار ماه قرار میده.. که با ارزش ترین آدمها رو نشونشون بده.افسوس که قدر نشناس بودن و ترجیح میدادن بخوابن!..برعکس بیون بکهیون…}
خلاصه رمان هرچی تو بگی
چندساعتی میشد که از نیمه شب گذشته بود شهر تو اوج ارامش خودش بود و هر از گاهی به هر دلیلی چراغ های ساختمون ها خاموش روشن میشد.و یا حتی نیم ساعت یکبار ماشین های گرون قیمت از خلوتی شبانه استفاده میکردن و سکوت خیابون هارو بهم میریختن.اخر ماه بود پس مهتاب با افتخار شهر رو روشن نگه میداشت و بخاطر این اتفاق خیلی ممنون بود.
روزای عادی یا ابر بود و یا چراغ های شهرداری خاموش روشن میشد و نمیتونست درست ببینه و این عصبیش میکرد و حالا امشب به اونا نیاز نداشت. خیلی وقت بود که الارم شبانشو با طبیعت جغد یکی کرده بود و خوشبختانه یا بدبختانه عادت کرده بود.عادت!میگن ادما بعد چهل روز به بدبختیم عادت میکنن…این روال همیشگی اون بود.شب بر خلاف بعضیا که ازش وحشت داشتن بهش ارامش میداد. سکوت و سکوت و سکوت…