دانلود رمان کمپانی وو از ناشناس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بعضی وقتا نباید از تمام ثانیه های عمرمون انتظار طلایی بودن داشته باشیم فقط باید بزاریم بگذرن… انتظار سخته ولی یه روزی یه نفر بعد از ثانیه های هدر رفته پیداش میشه و باعث میشه اسمشو بزاریم انتظار شیرین… یه نفر پیدا میشه که از روح یخ زده زمستونیت یه تابستون گرم میسازه…
لوهان؛ با دیدن سهون دستم رو دستگیره خشک شد. قیافه اونم دست کمی از من نداشت. یهو دهنشو باز کرد و سریع گفت: _همسایه جدیدم تویی؟ خندیدم و پشت سرمو خاروندم_ آره منم… چهارمین رقم رمزو وارد کرد و گفت _میرم لباسمو عوض کنم میام کمکت… وقتی رفت داخل فراموش کردم چرا اومدم بیرون. سریع در کارتونا و چمدونارو باز کردم. نمیخواستم سهون اون مجله هارو ببینه.
احساس یه فن بویی که وسط کنسرت داد می زنه ~عاشقتم~ بهم دست داده بود. بالاخره چمدون موردنظرمو پیدا کردم. من همه مجله هایی که عکس سهون روش بود رو خریده بودم. محض احتیاط همه شونو با چمدون گذاشتم زیرتخت. با صدای چیک چیک آب یادم افتاد می خواستم از نگهبان شماره یه تعمیراتی رو بگیرم. نمیدونم چقدر طول کشید که سهون اومد داخل_ببخشید در باز بود.
لبخند زدم_اشکال نداره خودم باز گذاشتم. موهای نم دارش نشون میداد یه دوش کوتاه گرفته. یه ست سوییشرت شلوار طوسی تنش بود و از زیرش رکابی مشکی پوشیده بود. به جیب برآمده اش اشاره کردم_اون چیه؟ _اوه این… برات نوشیدنی انرژی زا آوردم. با خوشحالی ازش گرفتم _ممنونم سهونا واقعا بهش نیاز داشتم. نشست رو زمین و یه چمدونمو طرف خودش کشید_اگه میدونستم تنهایی با بک یه راست می اومدیم اینجا…