دانلود رمان هالهی ماه از نگین و محدثه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی هیچ وقت به کامم نبود! وقتی به دنیا اومدم مامانم سر زایمان مرد… یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم صاحب نامادری شدم ! نامادری که یک پسر داشت ، پسری که چند سال از من بزرگتر بود! زندگی ما از اون روز بهم گره خورد ! اتفاقاتی افتاد و رازهایی فاش شد که منجر به انتقامی شد که قربانیش فقط من بودم ، آیال!
انگار رهایی شده بود غیر ممکن ترین کار دنیا! رهایی از این کابوس دردناک شبانه. دست و پا زدن، تالش کردن و ناله کردن بی فایده بود. این کابوس با تکرارش در حافظه ام مانده بود و خط به خط هک شده بود روی تک تک سلول های بدنم و تمامشان فشار می آوردند به مغزی که کاری از دستش بر نمی آمد! تمام افکارم درد می کرد.
زجه میزدم و با تمام وجود تلاش میکردم که صدایم را به کسی برسانم تا نجاتم دهد از غرق شدن در این کابوس اما بی فایده بود، کسی نمی شنید. بالاخره جیغ خفه ام کار خودش را کرد، در میان این تنهایی خفقان آور نجاتم داد از شر آن کابوس شبانه ام. همه چیز گنگ به نظر می آمد! با چشمانی که از حدقه در آمده بود به سقف خیره بودم و در افکارم مثل همیشه غوغا بود! فکر آن کابوس …