دانلود رمان نبض جان از هلیا کدیور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
جانا دختری که دانشجوی رشته ی دارو سازیه و به دکتر فواد پارسا دوست صمیمی برادرش و دوست بچگی خودش دل داده ، و غافل از حسِ دو طرفشون وارد رابطه با میعادی میشه که دچار شک و بدبینی هست … و این قضیه این سه نفر رو به چالش می کشه و با سفری که میرن گذشته ی میعاد فاش میشه …
با صدای بلند دادی، چشمانم گشاد شد سر جایم نشستم. _دلارا صدای چیه؟ دلارا با گیجیِ ناشی از خوابِ کوتاهش نگاهم کرد: دعواست؟ فوراً از جایم بلند شدم. چند باری هم سرم گیج رفت و نزدیک بود بیفتم اما تعادلم را حفظ کردم. _وای. لابد باز میعاد با فواد دعواشون شده! اخمی کرد و سرش را بالا آورد. پس از چند ثانیه با بهت و ترس گفت: صدای دارا نیست؟ «غلط کردی عوضی. فکر کردی بی پشت و پناهه؟ بدبخته که عشق و حالت رو بکنی بعد ولش کنی به امان خدا؟» چند ثانیه سکوت شد.
دوباره صدای دادِ دارا نگاهِ ترسیده یمان را به در کشاند: من جنازشم نمیدم دستت. میرین سقط می کنین… ساکت شو. میگم ساکت شو. اونُ من تایین می کنم نه تو. به شما ربطی نداره کنار وایسا تا با تو هم یقه به یقه نشدم. کجاست؟ صدای قدم های محکمی که پله ها را طی می کرد به گوش رسید و بعد از چند ثانیه، دستیگره ی در محکم به طرف پایین کشیده شد و با ضرب به دیوارِ کنارِ چهار چوب برخورد کرد. چشمانم را روی دلارایی متمرکز کردم که با ترس به چشمانِ عصبی و پر درد دارا نگاه می کرد.
پشت سرش، مهرداد با یقه ی پاره و بینی خونی ایستاده بود. دلارا حیرت زده و مضطرب صدایش زد. همین دارا را عصبی تر کرد. تا اولین قدم را به طرف دلارا برداشت، مهرداد از پشت یقه ی لباسش را گرفت و من، جلویش ایستادم و جدی نگاهش کردم: چی میگی سر صبحی؟ کلافه و متحیر نگاهم کرد: چی میگم؟؟؟ دست به دست هم دادین منو بکشین!؟ خونسرد شانه بالا انداختم: چی شده مگه؟ پوزخندی عصبی زد. ابرویی بالا انداخت و با تمسخر گفت: نه آفرین. خوشم اومد. چه روشن فکر. چه اوپن مایند!…