دانلود رمان فصل وصال از آزاده میرزایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شیرین دختر زیبا و معصومیست که دل در گرو معشوقهی عمهاش دارد؛کیان سالاری مردی متعصب و جذاب که شیرین را عقد میکند تا انتقام نخواستن شهرزاد را بگیرد اما از عاشقانههای شیرین و قلب معصومش بیخبر است تا اینکه…
خوب که از آرامشی که از آن دم میزد سیراب گشت پلکهایش را باز کرد سرش را از روی پاهایم برداشت و سرجایش نشست.کاش تا ابد سرش را از روی پایم برنمیداشت؛کاش همان طور حداقل بیشتر میماند.پایم خواب رفته بود؛کمی تکانش دادم،شرمنده مرا نگریست: -ببخشید! لبخندی از ته دلم زدم و با دستپاچگی گفتم: -اشکال نداره. به دستپاچگیام آرام خندید و بوسهی یواشکی بر گونهام کاشت. دلم لرزید از بوسه ناگهانی که هیچ منظوری نداشت اما برای من لذت بخش و تجربهی نو و بکری از خاطرات مستکننده با او بود.
مثل دختربچهای پرشور شدهبودم که که دل در دلم نبود. بعد از یک ساعت استراحت وقتی سوار اتومبیل شدیم؛احساس کردم شیرین دیگری بودم؛شیرینی که شبیه پرندهای سبک بال شدهبودم؛پرندهای که خیالش از آشیانهاش راحت شدهبود و اجازه نمیداد آشیانهاش،خانه عشق و احساسش ویران شود. تمام مسیر دستم را زیر دستش زیر فرمان گذاشته بود و من عجیب دلم داشت سقوط میکرد. او بی قیدانه داشت در قلبم میتاخت؛کل مسیر من و او تنها بودیم و او طرز رفتار با یک جنس مونث را خوب می دانست.
او بلد بود چگونه قلب بکر دختری را بلرزاند! از مسیر جاده چالوس حرکت کردیم؛ این جاده بی نهایت تند و شیبدار اما منبع تمام خاطرهها! خدا میدانست چه عاشقانی که خاطره با این جاده نداشتند! چه زوجهایی که گذر از این جاده بینهایت خاطره ساز نکرده بودند. زودتر از وقتی که پیشبینی کرده بودم رسیدیم؛ صدرا و صبا هم چند دقیقه بعد پس از ما رسیدند؛ویلا در اصل متعلق به عمو نادر بود که برای ماهعسلمان در نظر گرفته بود؛ کیان بینهایت برایش عزیز بود، چرا که مهربان جان متعقد بود…