دانلود رمان صرفا جهت اینکه خر فهم شی از آوین با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سارا صداقت دانش اموز سال اخر دبیرستان و به نوعی پشت کنکوریه. تو هشت سالگی پدرو مادرشو از دست داده و پیش دایی زن دایی و پسر داییش فرشاد که رفتار ازار دهنده ای برایش دارد زندگی می کند. سارا تصمیم می گیرد مستقل شده و در منزل ارمان پناهی که مردی خشن است و رفتار تحقیر امیزی دارد مشغول می شود. فرشاد هنوز هم مثلا دلدار دختر خاله اش است و به دنبالش… پناهی از سارا به جبران نجات جانش می خواهد که در میهمانی اش نوشیدنی سرو کند و…
ساعت نزدیکای ۷ بود و داشتم درس می خوندم .فکرم رو کاملا معطوف متن کتاب کرده بودم. چه قدر دلم می خواست بدونم ایسان جوابمو چی داده و چه قدر تر دلم می خواست بدونم که اصن دایی نگرانی چیزی شده… اصلا فرشاد بهش چیزی گفته یا اگرم گفته براش مهمه یا نه… هرچند خیلی برام فرقی نداشت ولی برای هر ادمی حس خوبیه که بدونه برای کسی مهمه… داشتم یه سوال سخت فیزیک رو حل می کردم که صدای زنگ گوشی بلند شد. نگاهی بهش انداختم. عادت کرده بودم به شماره های مجهول.
-بله ؟ -سلام چیکار می کردی؟ -اممم …سلام هیچی داشتم درس می خوندم. -خیلی خوب کاری چیزی داری تا دو ساعت دو ساعت و نیم دیگه جمع و جور کن وسایلتم جمع کن… راستی! یه لباس شیک و پیک بپوش! -چرا؟ -باید بریم جایی… خدافظ. اجازه نداد جواب خداحافظیش رو بدم و قطع کرد. هنوز به اون حالت کسری عادت نکرده بودم البته تا اونجا که رفتارش فرق خاصی نکرده بود فقط کرم نمی ریخت ولی خوب بازم حرفای شب قبلش خجالتیم می کرد… به حرفش فکر کردم…
یه لباس شیک و پیک بپوش… اولا مگه قرار بود کجا بریم و دوما مگه لباسای من تا الان چشون بود؟؟؟ پوفی گفتم و رفتم که به کارم برسم. از فرصت استفاده کردم و رفتم حموم… واقعا لازم بود و خیلی هم چسبید. یه کوچولو با موها و ناخنام ور رفتم و نماز خوندم و تلویزیون تماشا کردم. رفتم سمت چمدونی که با خودم اورده بودم. یه مانتوی سبز خوش دوخت و یه شلوار مشکی نه چندان تنگ با یه شال مشکی سبز برداشتم. مدل مانتوش خیلی خوشگل بود و به رنگ چشمامم میومد. یه دستبند سبز و مشکی هم داشتم که اونو هم دستم کردم…