دانلود رمان زمهریر از طیبه حیدرزاده با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شهرزاد، نویسندهی نمایشهای رادیویی است. در باور خود، نمایشنامه زندگیاش عاشقانه است؛ ولی با دادخواست طلاق از طرف همسرش، پرده تلخی از صحنهی زندگی برایش کنار میرود. حال او مانده با پایان تئاتر زندگیاش، باورهایی که همچون سراب با آنها روبهرو شده است…! وقتی در زمهریر زندگی، عشق رنگ میبازد، امید دوبارهای به شکوفایی و ماشُدن است؟ زمهریر روایتگر زندگی چندین خانواده از طبقات مختلف جامعه، با همهی تلخیها و شادیهایشان است…
با وجودی که ماه آبان رختش را در تمام شهر گسترده بود؛ ولی هنوز هوا گرمای مطبوعی داشت . صدای چرخهای چمدانم در آن کوچه باغ قدیمی با ردیف درختهای سپیدار پیچیده بود. جلوی درب سبزرنگ ته کوچه ایستادم، دنبال دسته کلیدم درون کوله پشتی همیشه چهارشنبه بازارم گشتم. دسته کلید را از درونِ کیفِ آرایش قرمز و ریمل خشک شده ام بیرون کشیدم. روی موزاییک های حیاط، پر از برگهای سرخ و زرد و نارنجی بود. این خانه قصر رویاها و قلعه ی امنِ قصه های کودکی ام
بود.
چمدان و سایر وسایلم را به درون حیاط آوردم، پنجره های بزرگ و سراسری اش کثیف از قطرات و لکهای حاصل از باران بود. از پله های ریخته شده و فرسوده از باران و برف بالا رفتم، پیچک سبز تمام نمای آجری ساختمان را پوشانده است . درون خانه، همان گرد و غبار آشنای همیشگی نشسته روی اشیاء را داشت. کتابخانه چوبی قهوه ای سوخته که در طبقاتش کتاب های نمایشنامه و داستان شلخته روی هم چیده شده بود. لیوان های سیاه شده از چای مانده، ظرف های نِشسته روی سینک ظرفشویی خبر از تنبلی بابا می داد.
چادرم را از سرم برداشتم؛ روی تخت فلزی پوشیده با همان روتختی عزیز بنفش رنگم انداختم. نگاهم را به تقویم دیواری روی دیوار انداختم. امروز سه هفته از آن دوشنبه های که با سهراب در کافه باران قرار داشتم، گذشته بود. موهای سیاهم را یک طرفه بافتم، درون آینه ی میز آرایش به فانتزی های دخترانه ای که در مورد زندگی با سهراب داشتم، پوزخند زدم . موسیقی بی کلام در فضای خانه جاری شد. درون یک خانه چندین زن زندگی می کند؛ زنی گرد و غبار از تن خانه می زداید، زنی برگهای زرد را از کف حیاط می ربود…