دانلود رمان رویای قاصدک از شادی موسوی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده! تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای نده!ارسلان پزشک جذاب و موفقی که با دوباره دیدن عشقش به سمتش کشیده میشه و وسوسه میشه تا دوباره اون عشق رو تصاحب کنه.
صدای زنگ آیفون می آید و مامان لیوان را به دستم می دهد. -دو دقیقه اگه خودتو به کشتن نمیدی پاشو بشین جوشوندت رو بخور تا برم ببینم کیه. می خواهم که بگویم خوبم مامان نگران من نباش اما خوب نبودم! هیچ خوب نبود م و هیچ وقت دیگر خوب نمی شدم. چیزی در من شکسته بود! وقتی دیروز تسلیم تار یکی شده بودم هیچ کس از حالم با خبر نشده بود تا زمانی که مامان هرچه صدایم کرده جواب نداده ام و وقتی بالا سرم آمده که ظاهرا در آتش تب می سوختم و روی زمین افتاده ام.
بابا هنوز خانه نیامده و تا خود را برساند دیر می شده و او هم از ترسش سریع با آمبولانس تماس گرفته و مرا به بیمارستان رسانیده اند. به او گفته اند که تحت استرس شدید روانی قرار گرفته ام و سیستم ایمنی بدنم در حد خیلی پایینی بوده و باعث شده که در مواجهه با ویروس خیلی کند عمل کند. در نتیجه بدنم بیشتر از حد نرمال واکنش نشان داده. صبح که به هوش آمدم مامان را در کنارم دیدم که بی نهایت نگران بود و بخاطر فشار بیش از حدی که به خودم آورده ام سرزنشم کرد.
او این فشار ها را به درس خواندن بیش از حد و استرس پیش از کنکور ربط داده بود و من هم ترجیح می دادم که اینگونه فکر کند. تا ظهر آزمایش ها و معاینات لازم را انجام دادند و مرخصم کردند. چون نه دیشب و نه صبح ساعت ملاقات نبوده بابا نتوانسته بود که به اتاقم بیاید و وقتی که جل وی در بیمارستان در حالی به شدت ترسیده بود دیدمش سفت مرا در آغوش کشید و مدام از حالم می پرسید. هر سه مان شب سختی را سپری کرده بودیم. بابا قبل از آمدن تیدا را پیش نشمین برده بود…