دانلود رمان رسیدن نهایت عشق از نگین شاهین پور با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان، در مورد یه دخترییه که عاشق پسر خاله ش می شه. ولی مشکلات زمونه نمی ذاره به هم برسن. دختره با مشکلات می جنگه ولی تا یه حدی، از اون به بعد، از رده تحمل دختره خارج می شه کم میاره! پسر هم کم از دختر نمی ذاره و دختر رو ول نمی کنه…خسته می شن. بر اثر یه اتفاق تصمیم به فرار کردن می گیرن… ولی این فرار به چه قیمتی تموم میشه؟…
با السا کل روز رو بریم بودیم و الان هم تصمیم گرفتیم بریم خونه و برم توی دفتر یادداشتم این رو ثبت کنم. و یه ورق از زندگیم رو ببندم. زیاد گشتیم و من فوق العاده خسته شده بودم آخرین جایی که گشتیم پارک همیشگیمون بود. باهم بلند شدیم و سمت ماشین رفتیم. همین طور که می رفتیم گفتم: امروز خیلی خوش گذشت(قدرشناسانه نگاهش کردم) شد یکی از بهترین روزهام، باتو. لبخندی زد و دستش رو توی دستم فشرد و گفت: منم همینطور. و اضافه کرد: یه سوالی بپرسم؟ نگاهش کردم.
منتظر بودم بپرسه سوالش رو: بپرس عزیزم؟ کمی تعلل کرد: امروز که دیدم با ظاهر جدید اومدی، خیلی تعجب کردم جای تعجب هم داشت و سوال شد واسه من که جانا که من با روحیاتش آشنا بودم چرا همچین لباسی رو پوشیده؟ با خودم گفتم اون که همیشه پوشش دخترونه در عین حال گیرا و شیک بود، همیشه بهترین رنگها و بهترین تیپی که یه دختر می تونه بزنه و می زد، ولی الان؟ می دونستم این سوال رو ازم می پرسه پس بدون جواب نذاشتم سوال های ذهنش رو: راستش خودم هم تعجب کردم..
ولی چه انتظاری از یه دختر که خوشبخت ترین بود، اما توی مدت خیلی کوتاهی زندگیش زیر رو شد؟ فکر کن فشار روشه، عقده داره فکر می کنه آخر این بدبختی مردنِ. می خواد از یه راهی خودش رو خالی کن و به این فکر افتاد پوشش رو تغییر بده… فقط همین از دستش برمیاد. برگشتم طرفش که برگشتم با بغل کردنم یکی شد محکم بغلش کردم و نفس عمیقی کشیدم. از هم جدا شدیم سمت ماشین رفتیم همین که خواستم در رو ببندم یکی مانع شد به کسی که این کار رو کرد نگاه کردم. مانی؟ قلبم یه لحظه ایستاد…