دانلود رمان رسوب از سرو روحی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری از جنس دختران ۲۱ ساله، در آرزوهای ۲۱ سالگی! در عمق جوانی، پر از رویاهای تهی! دختری همرنگ من، تو و دیگران! در فراز زندگی و فرود روزمرگی، در چنگ خاموش عشق یا هوس؟ شاید در عمق حسرت! اسیر در چاک دهان ها، بی فرهنگی ها. در لفافه کلمات، سفسطه ها، فلسفه ها، علت ها معلول ها، رسم ها! در شکست پوچ خاطرات!…
به غذاي دست نخورده اش نگاه می کرد. به دست هاي لاغر و ظریفش که خالی از حلقه بود… ناخن هاي کوتاه… بدون حتی یک نقطه ي نارنجی! کیان گازي به تکه پیتزایش زد و گفت: بخور دیگه… شاید آریا دلش پیتزا بخواد. هلن بدون اینکه سرش را بالا بیاورد چنگالی به ذرت و قارچ روي برش هاي مثلثی زد و گفت: میل ندارم… کیان: چیز دیگه اي دوست داري برات سفارش بدم؟ هلن: نه … کیان: از بوش بدت میاد؟ بریم کباب بخوریم؟
هلن: نه… کیان: نمی خواي اشتی کنی؟ هلن: نه… کیان خودش را جلو کشید و گفت: دلت میاد؟ کیان جاي هلن زود گفت: بگو نه… دلم نمیاد… بذار دلم خوش باشه یکی تو این دنیا منو دوست داره… به فکرمه… حواسش بهم هست… هلن به پشتی صندلی تکیه زد و کیان برشی از پیتزاي خودش به سمت هلن گرفت و گفت: اینو رد نمی کنی که هان؟ هلن رویش را برگرداند. باز چشم هایش پر شدند… هوا خیلی این روزها آلوده بود!
کیان صندلی اش را یک دستی بلند کرد و کنار هلن نشست و گفت: بیا با هم از این بخوریم… اینم می برم هانا… و برش مثلثی رو به لب هاي هلن چسباند. هلن مستقیم نگاهش می کرد. همه ي کارهایش از سر ترحم بود! یا بخاطر بچه بود… یاي دیگري وجود نداشت! دهانش را باز کرد و گاز کوچکی زد. کیان هم از سر همان جا یک گاز مردانه و بزرگ زد. دوباره تکه را به سمت هلن گرفت. هلن با اخم گفت: همه اصل کاري هاش وسطش بود که تو خوردیش…