دانلود رمان ردپا از فاطمه خاوریان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ملیکا دختری که برای فرار از جو خونه با کیان دوست میشه و درست شب بعد از اولین باری که به خاطر عشق و علاقه باهاش رابطه برقرار میکنه، کیان اونو پس میزنه و دیگه نمی خوادش. ملیکا افسرده و منزوی میشه و از ترس اینکه خانوادش بفهمن صداش در نمیاد غافل از اینکه برادرش ماهان ماجرارو میفهمه. تا اینکه پسر جذاب و خوش صدایی سر راه ملیکا قرار می گیره و قصه رو پیچیده تر می کنه…
ساعت نزدیک ۸ شب بود که بیدار شدم، بوی غذا توی خانه پیچیده بود و من حدس میزدم بابا صادق باز هنر آشپزیش گل کرده! بلند می شوم و خواب آلود نگاهی به تلفن همراهم می اندازم، کیان دو بار تماس گرفته بود و چند پیام توی اینستاگرام و تلگرام فرستاده بود، لبم را به دندان می گیرم و پیام هایش را می خوانم، می توانستم چهره ی عصبی و شاکی اش را تجسم کنم. با دلهره تایپ می کنم: – ببخشید واقعا کیان، تموم دیشب و بیمارستان بالا سر خاله ماهرخ بودم، دیگه ظهر اومدم خونه خوابیدم تا الان!
پیامم را خیلی زود می خواند و جواب نمی دهد، کیان را دقیقا کجای دلم می گذاشتم؟ – کیان؟ من نمی تونم زنگ بزنم حرف بزنیم، اذیت نکن الان وقت قهر نیست، من به حد کافی اینجا جنگ اعصاب دارم. تایپ می کند و قلب من تند می کوبد: – دعا کن نبینمت ملیکا. لبخند میزنم، راستش را بخواهی هیچ کدام از مردهای زندگی من مهربانی بلد نبودند، بیشتر خشن بودند و تهدید می کردند! – نگران شدی؟ – خیلی خودتو تحویل نمی گیری؟ می خندم و تایپ می کنم:- واسه جبرانش فردا دوربین مو میارم بریم دریا یه عکس خوشگل ازت بگیرم و چاپ کنم!
– بعدشم لابد بزنی سینه ی دیوار اتاقت! با خنده می نویسم: – نه، می زارمش واسه خونه ی خودمون! – تو چیکاره ی ماهرخی که همه وقتتو گذاشتی واسش؟ ثواب کردن و لطف کردنم تا جایی خوبه که کباب نشی! – کباب شم خوردن بلدی؟ خنده ام را می خورم و وقتی مشغول ویس گرفتن می شود می فهمم به حد کافی عصبیش کردم که ویس می دهد، توی پیام نمی تواند حجم عصبانیتش را به رخم بکشد و من باز شیطنت هایم کار دستم داده بود! هدفون را روی گوش هایم میگذارم و ویس را دانلود و پخش می کنم، تقریبا داد می زند…