دانلود رمان دراکولا از برام استوکر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در زمان های قدیم یک شوالیه به اسم لرد دراکول یک زن بسیار زیبا داشته و در آن زمان ها جنگی پیش آمده و لرد دراکول به جنگ رفته و چند وقت بعد از این که از زمان شروع جنگ گدشته خبری مبنی بر کشته شدن لرد دراکول به همسر او داده می شود که این عمل موجب خودکشی همسر او شده و وقتی که لرد دراکول به شهرش برمی گردد…
جاناتان بعد از خوردن مقدار بیشتری فلفل، در حلیم صبحانهاش، به قطار برگشت تا به سفرش به سمت شرق ادامه دهد. او از پنجره که به بیرون نگاه میکرد، سرزمینی را میدید سرشار از هر نوع زیبایی، نهرها، رودهای وسیع، شهرهای کوچک و قلعهای بینظیر بر فرازیک تپه او در هر ایستگاهی که قطار از آن رد میشد، میتوانست گروه گروه آدمهای جالب را ببیند؛ مثلا زنانی با آستینها و زیردامنیهای کاملا سفید، یا مردان اسلواک که با سبیلهای کلفت مشکی، کلاههای لبهدار بزرگ و کمربندها و پوتینهای کارشده چرمی گنده، پز میدادند.
وقتی قطار به بیستریترا در رشته کوههای کارپاتیان رسید، هوا تاریک و روشن بود. کنت دراکولا به جاناتان گفته بود که به هتل گلدن کرانا برود. آنها آنجا منتظرش بودند. پیرزن صاحب هتل بعد از خوشامدگویی به جاناتان، همان دم در، با نگرانی و دلشوره نوشتهای را به دست او داد: دوست من خوش آمدید. بیصبرانه انتظارتان را میکشم. امشب خوب بخوابید؛ فردا در آخرین مرحله از سفرتان با کالسکه به قلعه من میآیید. اطمینان دارم که از اقامت در ملک زیبای من لذت خواهید برد و دوستتان.
دراکولا جاناتان از پیرزن پرسید: «شما کنت را میشناسید؟ میتوانید از قلعهاش برایم بگویید؟» اما پیرزن بهجای پاسخ دادن فقط روی سینهاش صلیب کشید بعد هم کلید اتاق را به او داد و باعجله رفت. درهرحال، فردا صبح زود پیرزن سراسیمه در اتاق او را کوبید و فریاد زد: «هی! مرد جوان، مگر نباید بروی؟» جاناتان جواب داد: «البته که باید بروم؛ چون باید قرارداد مهمی را با کنت تنظیم کنم » پیرزن پرسید: «اما میفهمی کجا و در چه روزی داری میروی؟» بعد هم منتظر جواب نماند و ادامه داد…