دانلود رمان بامداد و سی دقیقه از ghalamo با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دو برادر پلیس است که درگیر یک پروندهی پیچیدهی قاچاق گازوئیل میشوند. در گیرودار حل پرونده، ماجراهایی پیش میآید و مشکل به زندگی شخصی آنها کشیده میشود که طی همین ماجرا، یکی از اعضای خانواده مفقود میشود. آنها در طول داستان سعی میکنند ربط ماجرا را به پروندهی زیر دستشان پیدا کنند و مشکل را با کمک سروان جدیدی از دایره جنایی و خالهی وکیلشان حل کنند.
آرش؛ بالش زير سرم را جابه جا مي کنم و به رسم عادت اين روزهايم به آسمان شب خيره مي شوم. آسماني که شايد تنها يادگار ريحانه باشد؛ مشکي، صاف و پرستاره. ورود سرمايي خشک از پنجره که روي سوز را در سردترين روزهاي سال کم کرده هم نمي تواند منصرفم کند که پنجره را ببندم. «سيبري» سرماي پتو را تا گردنم بالا مي کشم و صداي به هم خوردن در آهني حياط را مي شنوم. يا مامان است که مي آيد يا ياسمن است که مي رود. چه فرقي مي کند؟ رفتن يا آمدن؟ مامان يا ياسمن؟
وقتي ريحانه نيست. وقتي ريحانه ی «دلداه» نیست. وقتي ريحانه ي «دلدار» نيست. وقتي ريحانه ي آرش نیست! ریحانه عاشق پاييز بود و عاشق زمستان. عاشق سرما بود و عاشق برف و بيشتر از همه ي اين ها عاشق باران! اصلاً او دختر زمستان بود؛ دختر«دی». دخترسپيد اين فصل سپيد. يک هفته اي مي شود که چشمم به آسمان است. منتظر اولين قطره ي باران يا اولين دانه برف؛ اما امشب آسمان سرخ است؛ مثل گونه هاي ريحانه! نه ازآن سرخي هاي دم صبح، از آنها که حيله گرند و فريبنده.
از آنها که اخوان مي گويد: «فريبت مي دهد آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست.» قرمز است و آماده ي فرستادن سپيدي! ريحانه مي گفت: «اولین ها» آرزوهاي آدم را برآورده مي کنند. اي کاش اولين دانه روي دست من فرود بيايد! چشمهايم را مي بندم و عضلات دستم را کش مي دهم. دستم با يک شيء شيشه اي کوچک روي ميز کوچک کنار تخت برخورد مي کند. چشمم را باز مي کنم و نگاهم به شيشه ي عطر کوچک «تام فورد» سياوش مي افتد. از جا مي پرم. انگار شيشه شوک الکتريکي باشد…