دانلود رمان آکچین ازعاطفه. م با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
لیا، دختری از دنیای سیاه و چرکین طلاق، میون دردسرهایی که مادرش براش درست میکنه دست و پا میزنه. مادری که پیامد کارهاش گردن آلیا رو میگیره… و در این بین مردی وارد زندگیش میشه که داغ سنگینی توی دلش حکمرانی میکنه… مردی منزوی و عصبی که…
آخرین انسولینم را در بیمارستان زده بودم. دوش سریعی میگیرم و لباس عوض میکنم. بالش و پتوی نازکی روی مبل جلوی تلویزیون میاندازم و دراز میکشم… به حرفهایی که قرار است به کبری خانم بزنم فکر میکنم، اما دوباره یاد عکسها میافتم… دست میان موهای نم دارم فرو میکنم و کف سرم را ماساژ ملایمی میدهم. چشم میبندم هر چقدر فکر میکنم عقلم به جایی قد نمیدهد. باید لیست کسانی که در تولدم بودند را مینوشتم. تمام این معماهای کوچک برایم عجیب است. دلم کمی بیدغدغه زندگی کردن میخواهد.
مثل آن سالها… شاد و بیقید… سبک شدن بعد از حمام… کار خودش را میکند و به خواب عمیقی فرو میروم. با صدای زنگ آیفون هولزده از خواب میپرم و از مبل پایین میافتم. آخ بلندی میگویم. چیزی زیر کمرم مانده که به زحمت بیرون میکشمش. فحش آبداری نثار پدرم میکنم. دستی روی کمرم میکشم و به زحمت هیکل سنگینم را بلند میکنم. دکمه باز شدن را میزنم و «بفرمایید»بیحالی میگویم. خواب قیلوله، بیحالی خوبی به جانم پخش کرده. امیدوارم همین باعث بهتر پیش رفتن اوضاع شود…
دوباره سر جایم دراز میکشم و با اینکه تابستان هست، اما سرمای کولر باعث شده پتو روی خودم بیندازم و تا زیر گلو بالا میکشمش. در باز میشود و کبریخانم با ظرف غذایی در بغل داخل میشود. صورتش گرد گرد است. مثل اینکه پرگار گذاشته باشی و دایره کشیدهای، چادر همیشگیاش را به سر دارد. _ خدا مرگم بده آقاارسلان… چت شده مادر…؟! آقا ارسلان، را آنقدر بامزه و کشدار میگوید که جلوی لبخند زدنم را نمیتوانم بگیرم. لبهایم را محکم روی هم فشار میدهم…