دانلود کتاب تهران ۳۶۳ (گان اول از سه گانه خانواده الماسی) از مهسا حسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یارا نوه نورچشمیِ خانوادهی الماسی که عشقِ بزرگِ زندگیاش تبدیل به شکست میشود، تصمیم به فرار از کشور میگیرد. آخرین شب حضورش در ایران دست به کار احمقانهای میزند که کنارِ خودش همیشه سایهی یک مرد را احساس میکند. کسی که فرار کردن از او ممکن نیست و با گذشت سه سال و برگشت به وطن بارِ دیگر به نقطهای میرسد که سه سال قبل آن را به حالِ خود رها کرده است، مردی که مثلِ دیوار مقابلش سد میشود و جز مصالحه تمامِ راهها را به رویش میبندد…
در با صدای تیک از هم باز شد برزو آن را نگه داشت تا مریم و یارا وارد شوند چشم یارا به محوطه بزرگ جلوی خانه افتاد که تنها فرقش با خانه ناصر آن آیه قرآنی بود که بالای سر در خانه نصب شده بود. البته ایام محرم هم به کل فضای خانه عوض میشد. پارچه های مشکی و نوشته هایی که هر کجا آویزان میشد. صدای نوحه و چای و شربتی که به مدت ده شب پخش میشد و آخر هم نذری که در پارکینگ خانه پخته میشد به دست اهل محل و مهمانان میرسید. مریم و برزو جلوتر به راه افتادند و یارا قلبش بی امان شروع به تپیدن کرد.
اضطراب ورود به خانهی حاج آقا همیشه و در هر سنی با او همراه بود وحشتِ دیدار کردن با بزرگ خاندان الماسی تمام وجودش را گرفته بود. نگاهش به طبقات خانه افتاد طبقهی اول مثل ساختمان خودشان که متعلق به ناصر بود اینجا متعلق به نادر بود. طبقهی دوم دایی بزرگش محمد همراه با همسرش سمیه و دختر مجردش حدیث ساکن بود دختر دیگری هم به اسم حسنا داشت که سال پیش ازدواج کرده بود. یارا حتی برای عروسی اش نیامده بود اما تعریف دامادشان سروش را از مادرش شنیده بود همیشه میگفت
سروش او را یاد جوانیهای محمد میاندازد و یارا به این فکر میکرد که دایی محمدش مرد خشک و مقیدی بود. تا جایی که اگر نادر گاهی با آن ها راه میآمد و سخت گیری هایش را کنار میگذاشت باز محمد بود که جای پدر را پر کند و راهش را ادامه بدهد! درست برخلاف دایی علی که پسر دوم بود و طبقهی پنجم زندگی میکرد. مرد خوش رویی بود و شوخ طبع. شاید تنها کسی که میتوانست با برزو کنار بیاید او بود هرچند که همسرش راضیه سختگیر بود و کمتر شباهتی به علی داشت اما زندگی خوبی داشتند و مثل باقی بچه های نادر …