دانلود کتاب حوالی این شهر از سمیرا ایرتوند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
صدای داد و فریاد مرد ستونهای خانه را میلرزاند، زن ترسیده کنارش رفت: عزیزم آروم. -یه هفتهست ازش خبری نیست. -شاید براش اتفاقی افتاده! -نمیبینی تو نامه چی نوشته؟ آب دهانش را قورت داد، میدانست! متن نامه را از بر بود… دخترش رفته بود تا عاشقی کند و وای به روزشان اگر این عشق خطا میرفت! -عزیزم… -اون دختر خرابت زیر دست تو خراب شد. آهی کشید؛ وقتی شاگرد اول مدرسه بود دخترِ عزیزم خطاب میشد و حالا شده بود دخترِ خرابش. -با اون پسرهی الدنگ فرار کرده. -صداتو بیار پایین همسایهها میشنون. مرد با نفرت به همسرش زل زد …
هوا سرد شده بود و هودی جوابگوی حجم این سرما نبود، دست هایم را داخل جیبم فرو بردم و نگاهم در اطراف چرخ خورد گربه داخل کوچه با دیدنم میومیو کرد و سمتم آمد، مشخص بود گرسنهاس خواستم به خانه برگردم اما با دیدن ماشین حسام مغزم ارور داد و کلا فراموش کردم چه قصدی داشتم چشمم که به حسام خورد، در خود لرزیدم لرزشی که نفهمیدم از احساس بدم نشات گرفته یا از سرمای هوا.. حسام تا مرا دید بلافاصله از ماشین پیاده شد. -سلام، خوبی؟ رو به
رویش ایستاده بودم، لبخند روی لبش بود و چشمانش برق میزدند موهایش مرتب و کوتاه بودو صورتش را تازه اصلاح کرده بود اینبار شبیه خودش بود اما هنوز بوی ادکلن بهنام را میداد. از ذهنم گذشت عجیب ترین سوال دنیا را پرسیده در جواب خوبیش منتظر بود چه بشنود؟ دستش را به سمتم دراز کرد، به عادت باهاش دست دادم اما خیلی زود پشیمان شدم و قصد کردم دستم را خارج کنم که مانع شد. -برات خبرای خوبی دارم. همچنان داشتم برای بیرون کشیدن دستم
تلاش میکردم حال او برعکس من خوب بود اصلا دروغ نبود بگویم کبکش خروس میخواند. _کارای طلاقمونو انجام دادم. انتظار شنیدنش را نداشتم و شوکه نگاهش کردم. انگار هنوز باور نکرده بودم حسام بلد است کار مثبتی هم انجام دهد! -فقط كافيه بريم محضر واسه امضای توافقی. حس عجیبی داشتم خوشحال نبودم، هیچکس بعد از شکست در مسابقه خوشحال نیست، ناراحت هم نبودم چون میدانستم هنوز راندهای دیگری از مسابقه باقی مانده اند. _کی بریم؟