دانلود کتاب تو خاطره نشدی از دلربا عجملو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پای چپم را با حرص به زمین کوبیدم و با لحن شاکی پرسیدم: چه خبره باز؟! دوباره چی شده داری با بهانههای الکی میفرستی برم خونهی مامان لیمو؟ با خونسردی تقلبیاش، جدی و محکم جواب داد: چراش رو گفتم بهت؛ الانم برو بذار به کارم برسم. نفسم را رها کردم و با لحن تهدید آمیزی گفتم: این دفعه برم دیگه نمیآم!
وقتی رسیدیم، سجاد و بهمن به همراه چند تا از بچه های گروه همه چیز را آماده کرده بودند. احسان طرح کپی شده را روی صفحه ایک قرار داد سایهی تصویری که به کمک دستگاه سایزش چند برابر بزرگتر از طرح اصلی شده بود روی دیوار تابید طرحی که از میان چندین طرح انتخاب شده و بعد از هفته ها کار روی آن با نظر موافق همه بچههای گروه و تایید نهایی شهردار منطقه قرار بود روی دیوار یکی از زیرگذرهای شهر اجرا شود. کار از اوایل اسفند کلید خورده بود زیر سازی
خرید کاشی و مواد مورد نیاز و انتخاب تکنسین های با تجربه و کار بلد از بین بچه های شرکت انجام شده و حالا نوبت به بخش اجرایی رسیده بود دیواری که طرح روی آن پیاده میشد، دویست متر طول داشت و خوبی اش این بود که تمام طرح را با تکنیک کاشی شکسته کار نمیکردیم؛ یک سوم کار نقاشی بود. دیوار از ابتدا تا انتها با رنگ آبی پوشیده شده بود. رو به دیوار برگشتیم و هر کس پر رنگ کردن خطوط بخشی از طرح را به عهده گرفت. احسان با چند قدم فاصله
سمت راستم قرار گرفت و مشغول شد. مساحتی که برای امشب مشخص کرده بودیم را تا جایی که قدمان میرسید تکمیل کردیم برای بخش باقی مانده باید چوب بست درست میکردیم که به عهدهی پسرها بود. در این میان بابا هم به جمعمان ملحق شده و از فروشگاهی که شبانه روز باز بود برایمان خوراکی خریده و همراه با کیسهی مخصوص خودم آورده بود. ساعت از سه بامداد گذشته بود قبل از اینکه کنار بچه ها بنشینم، به سمت بابا که دستانش را پشت کمرش گره زده …