دانلود کتاب که عشق آسان نمود اول از نسیم شبانگاه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حکایت دختری شکننده و آرومه که گردونه روزگار چنان بر این دختر میتازه که به اشتباه تاوان بی آبرویی کسی دیگر رو ازش میگیرن و ناچار میشه با جنینی در شکم، بدنبال پدر بچه اش بره، پدری که خود نوعروسی در خونه داره…
-رها کجاست؟ صندلی را عقب کشیدم و چشم غره ای به صدرا رفتم: -علیک سلام… -علیک… میگم کو رھا؟ کوله پشتی را روی میز به سمتش هول دادم: -بگرد ببین این تو نیست؟ -واق واق… چته پاچه می گیری باز؟ -مملکتی که هنرمندش تو باشی وای به حال بدکاره ها و غداره کشاش… شعور داشته باش، حرفو تو دهنت مزه کن بعد بنداز بیرون… تو چته تا می بینی رها جونت نیست می خوای حرصتو سر من خالی کنی؟ ناف دوست دخترت
به ناف من بستست، یا تعهدی دادم که هر جا میرم با خودم ببرمش و خودم خبر ندارم؟ _می ذارین یه لقمه عصرونه بخوریم یا نه؟ بذارین دو دیقه شه همدیگه رو دیدین بعد بپرین رو سر و کول هم… نگاهم را به ماهور دادم و نشستم: به این بگو… نمی ذاره برسه آدم… و بعد تکه کیک بزرگ شکلاتی توی بشقابش را از نظر گذراندم. ظاهرا کیس مناسبی بود،برای تقلیل دادن حال بدم. دست بردم بشقاب را به سمت خودم کشیدم: – والا این دیگه رسما شام
حساب می شه، عصرونه کدومه؟ ساعتو دیدی؟ انگشتانم را برای گارسون تکان دادم. بعد از اینکه مطمئن شدم مرا دیده، بی طاقت تکه ای از کیک را با ته چنگال استفاده شده ماهور به دهان بردم و چشم بستم… -تلخه ولی خوشمزه ست… _چی شده؟ چشم باز کردم… ماهور با اخمی که پشت قباله ابروهایش حساب می شد، منتظر جواب بود. خودم هم خیلی مطمئن نبودم که چه مرگم شده. گارسون سر رسید. یک تکه دیگر از کیک را برای ماهور و…